نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

عروس ماهها خوش اومدی...........

مامانم میگه: اردیبهشت ماه خرمی کره زمینه،ماهی که نارنجهای شیراز پر از شکوفه میشن،ماهی که توی کاشان جشنواره های گلاب گیری برپا میشه ،ماهی که جشنواره لاله ها بر گزار میشه وخلاصه ماه زیبایی زمینه. مامان وبابام درست یک ماه قبل از اینکه من توی دل مامانم مهمون بشم رفته بودن جشنواره لاله ها. اینم چند تا از عکساشونه.                 من در اولین روز اردیبهشت1391 برای اولین بار همراه مامی وپدرجون ومامان سمانه رفتم حرم حضرت عبدالعظیم. هوا هم حسابی دلش گرفته بود وطوفانی بود. اینم من در لبه حوض حرم   ...
19 ارديبهشت 1391

سفر به مشهد مقدس

1391/01/25جمعه ساعت 10:10دقیقه پرواز داریم واین اولین باره که من سوار هواپیما میشم و اولین باره که بدون بابایی میرم مسافرت و اولین باره که میرم مشهد مقدس پابوس امام رضا. ومن از ذوق سفر برای اولین بار ساعت6:30صبح بیدار شدم. میگن آدما تو سفر خیلی چیزا یاد میگرن من قبل از شروع مسافرت چمدان بستن یاد گرفتم. ببینید................ مامانی به نظر شماهم این سایز چمدان خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟ ازنظر استحکام زیپ بررسیش نمیکنی مامانی؟ دیگه چه چیزایی باید بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشحالم کردی مامان نزدیک بود فلاکس یادم بره مامان مطمئن باشم این آب نمیده؟؟ خب ببینم کیفیت این رنگ...
18 ارديبهشت 1391

14ماهگی

من به مناسبت 14ماهگیم تصمیم گرفتم یه تجربه مهم کسب کنم که  وقتی بزرگ شدم نگم ای کاش تا جثه نحیفتری داشتم اینکارو انجام میدادم . اون کار نشستن توی سبد بود. چشمام خیلی بدتر شدن والبته خیلی دردناک . از مامان به محمد رهام: الهی قربون چشمای ناز ودرشتت برم که میکروبا قرمز ومتورمش کردن.الهی فدای پسر 14ماهه صبورم بشم که با این همه درد بازم برام میخنده.همیشه سالم وشاد باشی یکی یه دونه من. برای شاد کردن دل مامانم که این روزا خیلی نگرانمه،سرمو میذاشتم بین دوتا دستامو بعد از چند ثانیه سرمو بلند میکردم ودادمیزدم: دا من ومامانی شب خونه پدرجونم خوابیدیم اما.......... چشمتون رو...
18 ارديبهشت 1391

سیزده به در

بازم من از امیر حسین مریضی گرفتم وای.............. چشمم عفونت کرد ومامانمم کلی گریه کرد و قربون چشام رفت. من عاشق خواب در طبیعتم .   ا گه گفتین بعد از یه خواب دلچسب چی میچسبه؟؟ کاکائوبا چای ودالی بازی   خجالتم ندید!!!!!!!!!!!! کافیه!!!!!!!!! اینقدر ازم عکس نگیرید لطفا........... من همه جا با خودم ماشینامو میبرم ومشغول کشف علت و نحوه عملکردچرخها شون هستم. حالا وقت پیاده روی ولذت از طبیعته . من عاشق تاتی کردنم ولی هنوز کمی میترسم. که به همراهی مامی مهربون وخاله سارا کلی تاتی کردم وسه تایی باهم این سرود رو خوندیم. تاتی........
17 ارديبهشت 1391

جشن قدم

1391/02/14پنجشنبه   مراسم اثر گذاری یه پسر 14ماه و29روزه وای.............اینا دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا رنگ پوستم عوض شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟به راه رفتنم مربوط نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانی قرمزش خوجلتره............نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بذار درشوباز کنم!!!!!!!!!!!!!!!!! مامانی بسه بریم بشوریم لطفا...................... آ خ جون بریم شستشو.............. انقدر گریه کردم که مامانی به همون یه برگه رضایت داد وقرار شد بریم حمام حالا حتمامیپرسید این کارا برای چیه؟؟؟؟؟؟؟ داریم برگه یادگاری درست میکنیم.برای چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   یادتونه بهتون یواشکی خبر دادم یه جشن در راهه .حالا وقتشه........
16 ارديبهشت 1391

سفر به استان قم

1391/01/09 من برای اولین بار به مسجد جمکران رفتم جایی که به نام امام زمانه وخیلی مقدسه. مسجد خیلی بزرگی بود ومن کلی بازی کردم وبهم خوش گذشت آخه من که دعا ونماز بلد نیستم . مامانم همش میگفت پسرم برای همه دعا کن خدا به حرف فرشته ها گوش میکنه ودعاشون مستجاب میشه.منم برای همه دعا کردم امیدوارم مستجاب بشه که مامانم میگه حتما میشه چون تو پاکی پسرم وزلالی مثل چشمه زمزم. این تاریخچه مسجد جمکرانه آفتاب تو چشمم بود که اخم کردم باید از عینک استفاده میکردم .هههههههههه خوب خورشید خانوم مهربون شد واخمم از چهره من رفت . من وبابا ومامانم حالا وارد مسجد میشیم که نه تنها خورشید خانوم نبود ...
5 ارديبهشت 1391

هفت سین من یا مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من وهفت سینی که مامانی به افتخارمن چیده.   یعنی واقعا مامان سمانه اجازه میده بهشون دست بزنم؟خودش گفت بذار چندتا عکس بگیرم بعد هرکاری دلت خواست بکن!!!!!!!!!!حتما میذاره..............تاحالا نشده به قولش عمل نکنه...........   آخ جون عشق من شمع!!!!!!!!!!!!!!! این شمع متناسب با سال نهنگو خاله سارای گلم برام خریده. اده مامان...اده....... مامان:جیزه پسرم....داغه محمدرهام:اده......دده ..........دده(باتاکیدوباجذبه)   تازه ماشین داد بهم ....پس کی میگه آزادی پسملم؟؟؟؟ خدایا خودت بهتر میدونی تو دل من چی میگذره!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
4 ارديبهشت 1391

دومین بهار زندگیم اومد

باخونه تکونی   به استقبال بهار رفتیم وسال 1391هم ازراه رسید.   اگه گفتین امسال چه سالیه؟؟؟؟   آفرین سال نهنگه.............     من امسال لحظه تحویل سال خواب بودم با این که پارسال نصفه شب بود من بیدار بودم ولی امسال خواب بودم اونم چه خواب عمیقی.................... این هفت سینو ساعت3نیمه شب مامانی به عشق من چید که متاسفانه من سال تحویل در بسترم لالا کرده بودم.     توی هفت سین امسال ما جای 2تا چیز خالی بود 1-ماهی که به رحمت خدا رفت 2-سبزه که مامانم نپسندید مامانم دنبال یه همچین سبزه ای بود تا بخره که قسمتش نشد. ...
1 ارديبهشت 1391

دیدنیهای بهمن واسفند1390

    ١٣٩٠/١١/٠٦ خوب مامانی من گرمم شده لپمو گذاشتم رو سرامیک خنک بشم خوب این لباسها گرمن من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ١٣٩٠/١١/١٨     من نمیدونم چرا این مامانی قفل کودک لباسشویی رو روشن میکنه؟؟؟؟؟ مگه ما کودک کنجکاوی که به لباسشویی دست بزنه تو خونمون داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ١٣٩٠/١١/٢٠ من ومامانی یه بازی جدید اختراع کردیم: اول قرار شد نوبتی بشینیم وهمدیگه رو هل بدیم ولی چون مامانی جا نشد کلا سواری انحصارا"مال من شد ومامانی هم منو میکشوند این طرف واون طرف جاتون خالی خیلی بهم خوش گذشت. ١٣٩٠/١١/٢٨ دراین تاریخ ما عروسی دعوت شدیم ومن با مهسا(نوه خاله مامانم)بیش...
1 ارديبهشت 1391