نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

14ماهگی

1391/2/18 1:15
نویسنده : مامان سمانه
1,844 بازدید
اشتراک گذاری

من به مناسبت 14ماهگیم تصمیم گرفتم یه تجربه مهم کسب کنم که  وقتی بزرگ شدم نگم ای کاش تا جثه نحیفتری داشتم اینکارو انجام میدادم .

اون کار

نشستن توی سبد بود.

چشمام خیلی بدتر شدن والبته خیلی دردناک .

14

از مامان به محمد رهام:

الهی قربون چشمای ناز ودرشتت برم که میکروبا قرمز ومتورمش کردن.الهی فدای پسر 14ماهه صبورم بشم که با این همه درد بازم برام میخنده.همیشه سالم وشاد باشی یکی یه دونه من.

14

برای شاد کردن دل مامانم که این روزا خیلی نگرانمه،سرمو میذاشتم بین دوتا دستامو بعد از چند ثانیه سرمو بلند میکردم ودادمیزدم:

دا

14


من ومامانی شب خونه پدرجونم خوابیدیم اما..........

چشمتون روز بد نبینه..........................................................گریهکلافهدل شکسته

ساعت 12شب بود که خوابیدم وساعت یک بامداد به طرز وحشتناکی از خواب پریدم وگریه میکردم وهر کاری مامانم کرد ساکت نشدم تا همه از خواب پاشدن وهرکسی به نحوی تلاش میکرد منو ساکت کنه وبفهمه مشکل من چیه ولی هیچ کس موفق نشدومن از شدت گریه بالا آوردم که این اولین باری بود که چنین اتفاقی می افتاد وهمه کلی ترسیدن.

خلاصه مامی وپدرجون ومامانم من رو بردن بیمارستان وتا 4صبح اونجا بودیم ودکتر گفت که من از شدت درد چشمم بیتابی میکنم که ای کاش صحبت کردن بلد بودم وخودم همه رو با گفتن این موضوع از نگرانی نجات میدادم.

خلاصه دکتریه قطره جدید نوشت وبرگشتیم خونه ومن هم راحت خوابیدم.

من ومامانم خیلی شرمنده شدیم چون مامی که صبح باید میرفت آموزشگاه وپدرجونم ساعت6صبح باید راهی مدرسه میشد.

من ومامانم براشون آرزوی سلامتی میکنیم وتا آخر عمرمون این محبتهاشونو فراموش نمیکنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مرضیه(مامان ارشان)
17 اردیبهشت 91 15:59
خاله ای نبینم اون چشمای نانازیت که قرمز شده باشه بمیرم که درد کشیدی عزیزم دست مامی و پدر جونت و مامانتم درد نکنه که اینقدر برات نگرانن و از خوابشون برای تو زدن