نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

واکسن یک سالگی شیر مرد ایران زمین

١٣٩٠/١١/٢٥ امروز ساعت8:30بامامان وبابایی رفتیم درمانگاه تا من واکسن یک سالگیمو بزنم وکاری کردم که همه بیشتر عاشق صبوریم بشن................................. خانوم الهام جوشقانی که تاحالا تمام واکسنهامو زده زحمت این یکی رو هم کشید و من بعد از تموم شدن فقط گفتم ((((((((    ا     )))))))) خیلی واکسن خوبی بود با بقیه واکسنا فرق داشت: 1-به جای ران پا به دست تزریق شد. 2-همون روز به مدت 3روز متوالی تب نکردم. 3-جاشم به کمپرس گرم وسرد احتیاجی نداشت .(از این کار بیزارممممممممممممممم) 10-4روز بعد توی کمرم و کمی هم شکمم چند تا دونه ریخت بیرون همیننننننننننننننننننننننننن..... گزارشی از روند رشدم........
6 اسفند 1390

تولد هلنا

    هلنای عزیزم تولد5سالگیت در 21بهمن 90 یه روز بارونی زمستونی بود که با ولادت پیامبر هم مصادف شده بود. تولدت مبارک امروز تولد هلنا(دختر خاله مامانم)دعوت بودیم. ای بابا چرا اهنگ تموم شد داشتم میرقصیدم. دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هلنا شما کی اومدی پیشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حواسم نبود من وهلنا وامیر هادی هلنا ولم کن میخوام برم بغل مامانبزرگ.  لباس عروس خوشگل هلنا رو مامی جون هنر مندم براش دوخته بود.الهی 1000ساله شی مامی مهربونم. هلنا جونم توی این لباس خیلی ناز شدی الهی عروس بشی بیام برات برقصم. ...
23 بهمن 1390

عکسهای 11ماهگی

١٣٩٠/١٠/٢٧ من متر خیلی دوست دارم ومدت طولانی باهاش بازی میکنم واگه یکی سرشو بگیره تا بچر خونیمش از خنده بیهوش میشم.   والبته دوربینم خیلی دوست دارم ولی بهم نمیدنش جای این قاب عکسو همش عوض میکنن.آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    در آخرین روزهای 11ماهگی مامان وبابا درتلاشن تا یه عکس برای گوشه سمت راست کارت دعوتم ازم بگیرن واینم گوشه ای ازتلاشهاشون.     آخ جون پرتقال که هم شبیه توپه وهم پوست خوشمزه ای داره بابایی بده دیگه اذیت نکن........... موفق شدم.     من موز میخوام بابایی به منم میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   روشی جدید برای خارون...
23 بهمن 1390

من واولین نذری پزون

امروز1390/10/24واریعین حسینیه مامانی میگه بعد از چهل روز از فوت عزیزان برای یادبودشون مراسم چهلم میگیرن والبته این مراسم در اولین سال فوتشون بر گزار میشه.ولی بعداز1400سال مردم شیعه هنوز برای امام حسین اربعینشو عزاداری میکنن واین به خاطر مظلومیت و لب تشنه شهید شدن اون امام معصومه. اینجا خونه بابابزرگ مامانمه که هرسال این روز عزیز نذری میپزن .که ان شالله هرساله باشه نذرت قبول بابابزرگ نورانی وگلم من دلم سیب زمینی سرخ شده میخواد پس با اجازه شما........... این عکس ودور از چشم پدرجونم با فیگوری انداختیم که انگار من ومامانی خورشتو پختیم هههههه اینم من وپدر جون که آشپزی برای امام حسین یکی از هنرهاشه.راستی نگفته بودم پدر ...
20 بهمن 1390

تولد با تاخیر

من متولد 15بهمن 89 هستم که مامان وبابایی برام 13بهمن یک جشن زنبوری گرفتن وقرار بود 15 هم یک جشن با کله کیک زنبوری بگیریم تا بابایی وپدر جون ودای و عمو مرتضی هم که خیلی برام زحمت کشیده بودن تو جشنم شر کت کنن که متا سفانه من مریض شدم وجشنمون با دو روز تاخیر در تاریخ1390/11/17بر گزار شد. اینم عکسهای یادگاری اون شب کله کیک زنبوری   من وبابای گلم من وپدرجونم من ودایی قلقلی وبابا من وبابایی وعمو مرتضی اینم خانواده سه نفری وخوشبخت ما چرا این شمعها رو کیک نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامانی فکر کنم یه اشتباهی رخ داده،چرا این شمعها روی کیکم نیستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تا لباس پوشیدم واماده تولد شدم خوابم گرفت وبا...
17 بهمن 1390

تولد زنبوری

            کارت دعوت زنبوری خوش آمد ورودی   وشروع تولد وبزن وبرقص     مهمونا رقصیدن ومنم رقصوندن لباس زنبوری خوشگلمم هم دسترنج مامی جونمه وبالهای زنبور ساخت مامان سمانه است.بوس اینم زنبور یک ساله دوستان گلم که همکاری کردن وکلاه بوقیهایی که مامان سمانه براشون درست کرده بود رو سرشون کردن ومن از این بابت شرمنده مامانمم قبلا هم گفته بودم از کلاه بیزارمممممممممممم هلناجون(دختر خاله مامان)-هدیه جون(دختر عمه ام)-خودم-امیر مهدی جون (پسر عمه ام)-امیر هادی جون(پسر دایی مامانم) وای این دندون نیشم در نمیاد راحت شم وسط ...
17 بهمن 1390

تبریک مادرانه برای یک سالگی نفسم

بهانه شیرین زندگی من ،همه هست ونیستم،تاج سرم،گل پسرم،قلب طپنده زندگیم .......... تولدت مبارک ............ هیچ وقت لحظه شیرین مادر شدنم رو که تو بهم هدیه کردی رو فراموش نمیکنم،اون چشمای نازت و که به صورتم خیره شده بود ،صبوری و گریه معصوم لحظه تولدت رو واون لمس شیرین پیشونیت توسط لبهام رو هرگز از یاد نخواهم برد. توی این یک سال چشم به چشمات دوختم وگوش به نفسهات سپردم تا عشقم رو بهت ثابت کنم. فرشته کوچولوی من با اومدنت به خونمون طعمی شیرین تر از عسل به زندگیمون دادی وحالا میفهمم که چقدر جات تو زندگی دو نفره ما خالی بوده وهر لحظه که میبینمت از خودم میپرسم چراخیلی زودتر من وبابایی تو رو از خدا نخواسته بودیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو واسط...
16 بهمن 1390