نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

روز پدر و16ماهگی

1391/03/15دوشنبه   امروز خیلیییییییییییییییییی خبراس اگه گفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   1-ولادت امیر مومنان ،حضرت علی وروز پدرای مهربونه. 2-ماهگرد شانزدهم منه. 3-من برای پنجمین بار پیرایش شدم. 4-سالروز قیام 15خرداده         خُب قبل ازشروع مراسم تبریک به پدرای گل بهتره به سر وکلم یه صفایی بدم.که لازمه ی این کار سپردن مو وقیچی برای پنجمین بار به مامان سمانه اس. مامانی لطفا یادم بده چطوری شونه وقیچی رو دستم بگیرم تا از سریهای بعد مزاحمت نشم. مامان سمانه شونه رو باید اینطوری بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به قول قدیمیها کار رو باید به کارد...
27 خرداد 1391

نقاش باشی......یه دونه باشی

1391/03/12جمعه مامانی دیوار حمام رو کاغذ چینی کرد ومنم مشغول هنر نمایی شدم. خُب حالا کمی آبی ................ واستفاده از هر دو دست توانا. خُب دیگه کجا رو رنگ کنم. بابایی خسته شدم،بیا یه کم دالی بازی کنیم.بعد برم ادامه نقاشیمو بکشم. مرتب درو باز وبسته میکنم ومیگم: دا حالا به افتخار محمد رهام نقاش بزن دست قشنگه رو: دَ....................دَ(دست...دست) ای وای پاهامو ببین...................حالم بدشد!!!!!!!!!!!! چرا مامانم کاغذ چسبوند به دیوار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حتما یادش رفته که لازمه مرد بزرگی شدن استفاده از تمام امکانا...
24 خرداد 1391

آمار دندونهام

من در5ماه و5روزگی دندون دار شدم وبه قول معروف آماده کباب خوری شدم .   از اون موقع به بعد.....................................هر زمانیکه من  بخندم یا گریه کنم مرواریدهای سفید توی دهانم معلوم میشن. به دلایلی مامان وبابا از گرفتن جشن دندونی برای من منصرف شدن واز این بابت همیشه از من عذر خواهی میکنن. ولی من ازشون توقع ندارم وهمیشه قدر دان زحماتشون هستم ولی پدر ومادرن دیگه حس میکنن همیشه یه دینی به بچشون دارن. میریم که داشته باشیم آمار رویش دندونای محمدرهام کمالی رو: 1: 1390/04/20............................دندون سمت چپم ،فک پایینی (central  incisor ) 1390/05/02.........
22 خرداد 1391

تولد دایی ومامان

1391/03/09سه شنبه تولد یه دونه دایی نمونه ام دایی جون خوشگلم الهی از خدا عمر طولانی وباعزت هدیه بگیری ودر تمام مراحل زندگیت موفق وپیروز باشی. مامانم امروز بهم میگفت: هروقت دایی جونی رو دیدی بهش بگو دایی تولدت مبارک ولی چه کنم که من فقط میگفتم:   دایی...تَ وهمه میخندیدن .والبته مهم خوشحال کردن دایی بود که من موفق شذم ودایی بوسه بارونم کرد.   توی این عکس من غرق خوابم ههههههههههه دایی جون بده من برات بهترینها رو آرزو کنم وکیکت رو ببرم. ومن بعد از بریدن کیک همه رو قافلگیر کردم ومنقطع وبا ملودی گفتم.   تَ...................وَ.....................لُد ...
15 خرداد 1391

بدو بدو....افتتاحیه.....افتتاحیه

1391/03/07یکشنبه   من عاشق تاب بازیم ومعمولا مامانم منو هرروز میبره پارک تا بازی کنم والبته بعضی روزها هم 2بار. که البته یه چند وقتیه که سروکله غبارهای بدجنس وبیماریزا پیدا شده وما رو خونه نشین کرده.البته من بسی کلافه هستم وخیلی بهانه میگیرم ولی مامانم که سلامتی من براش از هر چیزی مهمتره دائم درحال پرت کردن حواس من وساکت کردن منه.که دراین گیر ودار بابایی یادش افتاد که خیلیییییییییییی وقته قراره میله بارفیکسی پیدا کنه که به این چهارچوبهای حالت داره ما بخوره واین جرقه ای شد تاقسمت دیگری از سیسمونی افتتاح بشه. تقدیر: 1-دست پدرجون ومامی جونم درد نکنه که با دور اندیشی وتدبیر برای من سیسمونی خریدن ومنو از این...
13 خرداد 1391

چرخش چرخ

من همچنان به دنبال علت چرخش  دایره ای به نام چرخ که بدون در نظر داشتن سایزواندازش همیشه میچرخه.   چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   اگه این موضوع رو کشف کنم دیگه راحتتر کنترل گردش چرخ زندگیم رو به دست میگیرم. این چرخ چه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه جاهایی کاربرد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادمه وقتی سه چرخه ام رو افتتاح کردم همه بهم تبریک گفتن وگفتن الهی چرخهاش برات بچرخه.یعنی چی؟مگه قراره نچرخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یادم باشه بزرگ شدم حتما معانی اینا رو از مامانم بپرسم!؟!؟!؟ خدا خیلی بزرگ وقدرتمنده که چرخش این همه چرخ توی هستی تحت اختیارشه خدایا چرخ زندگی ما روهم خوب وعالی ب...
12 خرداد 1391

محمدرهامُ الملک

1391/02/31یکشنبه   من یه نقاش ماهرم که حدود یک ماهه کار با مداد رنگی رو آغاز کردم ومیخوام شما رو با مراحل کارم آشنا کنم. بزن . . بریم . . نقاشی . . خب اول هر کار ................. بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــــــم خودمم نمیدونم ولی شایددارم گل میکشم. من در حین نقاشی آوازم میخونم............................ مداد زرد من کجاست ؟میخوام یه بلبل بکشم. خُب دیگه چی بکشم؟؟؟؟؟؟؟ اصلا"بریم یه صفحه دیگه!!!!!!!!!!!! برای تنوع چطوره دفترو به بوم تبدیل کنم!!!!!!!!هههههههه با مزه ...
12 خرداد 1391

دیدار با گروه همسالان

1391/03/06شنبه بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم. اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین از راست: محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم: .........مــــــــــــــــــــــــــــی................   یعنی: میخوامشون. مامانمم که دید من بیخیال این کلاغهای نترس وپررو نمیشم بهم گفت پسرم اینا نوکت میزنن وجیز...
11 خرداد 1391

مامان نوشت

گل بودی گلتر شدی عزیزکم. سلام نبات مامان،اومدم یکم از شیرینکاریهاترو برات ثبت کنم.     پسر دانا وباهوش من یه عصر گاه اردیبهشتی وقتی تلفن خونمون زنگ زد بهت گفتم :   پسر قشنگم گوشی رو بده به مامان وشما دویدی وگوشی رو برام آوردی.از اون روز به محض شنیدن   صدای تلفن یا موبایل میدوی وسریع پیداش میکنی وبرام میاری ومیگی:اَیــــــــــــــــــــــــــــــــــو   عاشق توپ بازی هستی واون رو میبری بالا وجیغ زنان میگی:   ...........دوپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(یعنی توپ)..............   وتوپو پرت میکنی.   عزیزدل...
5 خرداد 1391