نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

چرخش چرخ

من همچنان به دنبال علت چرخش  دایره ای به نام چرخ که بدون در نظر داشتن سایزواندازش همیشه میچرخه.   چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   اگه این موضوع رو کشف کنم دیگه راحتتر کنترل گردش چرخ زندگیم رو به دست میگیرم. این چرخ چه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه جاهایی کاربرد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادمه وقتی سه چرخه ام رو افتتاح کردم همه بهم تبریک گفتن وگفتن الهی چرخهاش برات بچرخه.یعنی چی؟مگه قراره نچرخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یادم باشه بزرگ شدم حتما معانی اینا رو از مامانم بپرسم!؟!؟!؟ خدا خیلی بزرگ وقدرتمنده که چرخش این همه چرخ توی هستی تحت اختیارشه خدایا چرخ زندگی ما روهم خوب وعالی ب...
12 خرداد 1391

محمدرهامُ الملک

1391/02/31یکشنبه   من یه نقاش ماهرم که حدود یک ماهه کار با مداد رنگی رو آغاز کردم ومیخوام شما رو با مراحل کارم آشنا کنم. بزن . . بریم . . نقاشی . . خب اول هر کار ................. بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــــــم خودمم نمیدونم ولی شایددارم گل میکشم. من در حین نقاشی آوازم میخونم............................ مداد زرد من کجاست ؟میخوام یه بلبل بکشم. خُب دیگه چی بکشم؟؟؟؟؟؟؟ اصلا"بریم یه صفحه دیگه!!!!!!!!!!!! برای تنوع چطوره دفترو به بوم تبدیل کنم!!!!!!!!هههههههه با مزه ...
12 خرداد 1391

دیدار با گروه همسالان

1391/03/06شنبه بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم. اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین از راست: محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم: .........مــــــــــــــــــــــــــــی................   یعنی: میخوامشون. مامانمم که دید من بیخیال این کلاغهای نترس وپررو نمیشم بهم گفت پسرم اینا نوکت میزنن وجیز...
11 خرداد 1391

مامان نوشت

گل بودی گلتر شدی عزیزکم. سلام نبات مامان،اومدم یکم از شیرینکاریهاترو برات ثبت کنم.     پسر دانا وباهوش من یه عصر گاه اردیبهشتی وقتی تلفن خونمون زنگ زد بهت گفتم :   پسر قشنگم گوشی رو بده به مامان وشما دویدی وگوشی رو برام آوردی.از اون روز به محض شنیدن   صدای تلفن یا موبایل میدوی وسریع پیداش میکنی وبرام میاری ومیگی:اَیــــــــــــــــــــــــــــــــــو   عاشق توپ بازی هستی واون رو میبری بالا وجیغ زنان میگی:   ...........دوپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(یعنی توپ)..............   وتوپو پرت میکنی.   عزیزدل...
5 خرداد 1391

افتتاحیه

دوشنبه 1391/02/26   مراسم افتتا حیه قسمتی دیگر از سیسمونی   هنوزم کلی افتتاح نشده دارم که به مرور زمان از اونا هم پرده گشایی خواهم کرد. من عاشق ماشین وموتور و............این سبک اسباب بازی هستم وخونمونم به نمایشگاه اتو مبیل تبدیل کردم که حتما یه عکس براتون خواهم گذاشت. من اصلا طاقت نداشتم بابایی سه چرخمو برام مونتاژ کنه وکشتم مامانمو تا کار بابایی تموم شه وچون بابایی خسته بود ونمیشد بریم پارک به رفتن توی پارکینک بسنده کردم وبه گفتن مکررررررررررررررر:   .................بِ یـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.........................   خاتمه دادم. واینم پرد...
5 خرداد 1391

روز مادر

1391/02/23شنبه من میدونم که امروز چه روز بزرگیه ولی چون هنوز کوچولوام کاری ازدستم برنمیاد.مسیولیتشو به مامان وبابا واگذار کردم تا بزرگ شدم جبران کنم. اول یه تبریک کوچولو برای مامان خوبم مامانم به مناسبت روز مادر منو برد پارک وکلی باهام بازی کرد.به نظر مامان سمانه شادی وخوشی من بهترین هدیه اس.وچون مامانم عاشق گله امروز این پستو براش گلباران میکنیم.پس این هدیه رو از طرف من بپذیر مامان گلم.   اونجا روببین . . . یه عالمه رز سفید که مامان سمانه دوست داره. این قشنگتره ؟ یا این ؟ یا برگهاش ؟ به نظر من همشون قشنگ...
3 خرداد 1391

شیرین تر از عسل1

1391/02/17شنبه در راستای استفاده بهینه ازامکانات: استفاده از صندلهای پدر به عنوان راکت   آموزش روش صحیح بردن قاشق به سمت دهان   1391/02/18یکشنبه وهم چنان در کشف علت حرکت دورانی چرخهای ماشینها   درراستای حرکت از اماکن صعب العبور: مسیر زیر مبلها رو تونلی باریک فرض میکنیم.وبرای رسیدن به اهداف فرضی(اسباب بازیهای زیر مبل) بسی تلاش میکنیم.       ای بابا هرروز یه معمای جدید: بالای هلی کوپترمم که مثل چرخهای ماشینهامن. آهااااااااااا فهمیدم به خاطر همین به جای هلی ک...
31 ارديبهشت 1391

نمایشگاه گل وگیاه

1391/02/21پنجشنبه   رفتیم بازدید از نمایشگاه گل وگیاه. ,اک..........دوووووووووو..................سه.........بپرم بغل بابایی عکسهایی بدون شرح از محوطه نمایشگاه                       میشه دست بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای کلافه شدم!!!!!!!!!!!!!!!شلوغی............گرما...............رطوبت.................... هوووووووووووووووووو خیلی هوا بده فقط به خاطر شما مامان خوب فیگور میگیرم که از دستم نا...
30 ارديبهشت 1391

پارک کوروش

در مسیر برگشت از نمایشگاه کتاب توی ترافیک سنگین خیابونای تهران ناگهان تصمیم گرفتیم به جای دود خوردن بریم پارک وهوای پاک تناول کنیم. وبنده بعد از کمی استراحت در آغوش مامانی وسپس در آغوش بابایی رفتم که هنر سوارکاریمو به پدر ومادر مهربونم نشون بدم.اونم چه هنـــــــــــــــــــــــــــــر وچه شجاعتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   کدوم سوارکاری رو دیدید که از سواری بر حیوانات درنده ووحشی هم لذت ببره وباکی هم نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟   علت  همه دلاوریهای امروز من: 1-لطف وکرامت خدای یکتا 2-آثار نام 2بزرگمردی که اسمشون روی منه(پیامبر شجاع ورهام پهلوان وبی باک) 3-تاثیرنام این پارک که به اسم موسس بهترین...
29 ارديبهشت 1391

نمایشگاه کتاب

1391/02/20چهارشنبه امروز مامان سمانه بعد از دوسال ودو ماه یکی از دوستای قدیمیشو قراره ببینه که البته توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده ،چه اتفاقاتی؟؟؟؟؟؟؟   خدا به خاله حمیده یه کاکل زری به نام امیر علی داده ویه محمد رهامم به مامان من . حالا امروز روز دیداره اگه گفتید کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   نمایشگاه بین المللی کتاب   هنوز خیلی نگشته بودیم که امیر علی زد زیر گریه و جیغ اونم از نوع بنفشش. وهرچقدر مامانش تلاش کرد بیفایده بود آخه خوابش میومد.خلاصه رفتیم توی یه سرازیری نشستیم تا مامان مهربونش بخوابوندش. منم توی این فرصت کمی تنقلات اعم از مفید ومضر نوش جان کردم. اینم یه مدل فداکاری م...
29 ارديبهشت 1391