نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

دیدار با گروه همسالان

1391/3/11 21:29
نویسنده : مامان سمانه
2,147 بازدید
اشتراک گذاری

1391/03/06شنبه

بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم.

اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین

از راست:

محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره

2

من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم:

.........مــــــــــــــــــــــــــــی................

 

یعنی:

میخوامشون.

مامانمم که دید من بیخیال این کلاغهای نترس وپررو نمیشم بهم گفت پسرم اینا نوکت میزنن وجیز میشی وبدین ترتیب از دست من واصرارهای مکررم برای گرفتن این کلاغهاراحت شد .

اینم عکس یه دونه از دهها کلاغی که ما تعقیبشون میکردیم.

2

واینم من که نشستم بالای درخت که با تسلط بیشتری کلاغها رو نگاه کنم.

2

بعد اومدم نشستم وبا دوستام بازی کردم.

من وارشان درحال مشورت وطراحی نقشه برای برج هوش

2

عسل خانوم داره راجع به این کتاب هوشمند برای ما توضیح میده!!!!!!!!!!متفکر

2

من وارشان در حال مطالعه مشترک

2

به به چه جوجوهایی

2

خب دیگه برم لالا که خیلی خسته شدم.

با اجازه دوست مهربونم محمد امین توی کالسکه اش خوابیدم.چشمکبوس برای دوستم ومامان گلشماچماچماچماچ

ودر این فاصله که من خواب بودم دوستام کلی آب بازی کردن وجای منم که عشق آب بازیم حسابی خالی کردن.

2

رایان درحال بررسی جنس زیره صندلهای منمژهچشمکلبخند

2

واییییییییییییییییییییییییییییی  جو جو ها روببینید

2

عسل وارمیا بی توجه به اشاره من به جوجو های سیاه و ذغالی.

2

عکس دسته جمعی که بعد از رفتن نیمی از دوستان گرفتیم وجاشون حسابی خالیه

2

بعد من ومحمد امین وعسل از بقیه خدا حافظی کردیم ورفتیم بازی!!!!

منم میخوام مثل بچه های بزرگتر از اینجا برم بالا ولی هر بار نا موفقم فکر کنم هنوز برای این کارا خیلی کوچولوامفرشتهلبخندمژه

2

الکلنگ بازی من وعسلکنیشخند

2

مامانی با گل نه!!!!!!!!!!!!!!بریم پیش مایی

2

من برای اولین بار به ماهیها گفتم :

مایـــــــــــــــــــــــــــــی

تا قبل از امروز نینی صداشون میکردم.وبه اصرار بسیار زیاد من،مامانم منو لب این حوض چرک نشوند تا ماییها رو تماشا کنم وهمش بگم:

ماما............مایی

یعنی:

مامان ماهیها رو ببین

2

وپایان سفرنامه ما غنچه های بهمن 1389.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان مونا
11 خرداد 91 2:34
سلام مامان محمد رهام . خدا حفظ کنه انشاله پسر گلت رو . علی کوچولو هم که یک ماه و 4 روز ار محمد رهام کوچیکتره سلام میرسونه. اما هنوز راه نمیره و با کمال اعتماد به نفس چهار دست و پا میره.!!! از طرف من و علی کوچولو محمدرهام رو ببوسید[hr




عزیز دلم ممنون از محبتت .شما هم از طرف ما علی نازت رو ببوس.
راجع به راه رفتنشم نگران نباش باید ترسی که توی وجودشونه بریزه تا راه برن فقط سعی کن کمکش کنی به ترسش غلبه کنه.دوستتون داریم




مامان کیان کوچولو
12 خرداد 91 21:31
عزیزززززززکم... باز هم یه روز خوب در کنار مامان سمانه.... هوووووووووووورا


ممنونم.......جای شما خیلی خالی بودان شالله سال دیگه با شما وکیان بریم گردش.
سعیده
13 خرداد 91 8:19
سلام به پسر خوشگل مامان. و جیگر خاله. خوشحالم که تو کالسکه خوب خوابیدی.
به امید روزی که با امین اونقدر صمیمی بشین تا خونمون بیایین و حسابی بازی کنی و تو تختش بخوابی. می بوسمت


ممنون خاله سعیده جونم .من ومامانمم خیلی دوست داریم که من با امین مثل برادر صمیمی باشم.به امید اون روز.