دیدار با گروه همسالان
1391/03/06شنبه
بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم.
اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین
از راست:
محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره
من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم:
.........مــــــــــــــــــــــــــــی................
یعنی:
میخوامشون.
مامانمم که دید من بیخیال این کلاغهای نترس وپررو نمیشم بهم گفت پسرم اینا نوکت میزنن وجیز میشی وبدین ترتیب از دست من واصرارهای مکررم برای گرفتن این کلاغهاراحت شد .
اینم عکس یه دونه از دهها کلاغی که ما تعقیبشون میکردیم.
واینم من که نشستم بالای درخت که با تسلط بیشتری کلاغها رو نگاه کنم.
بعد اومدم نشستم وبا دوستام بازی کردم.
من وارشان درحال مشورت وطراحی نقشه برای برج هوش
عسل خانوم داره راجع به این کتاب هوشمند برای ما توضیح میده!!!!!!!!!!
من وارشان در حال مطالعه مشترک
به به چه جوجوهایی
خب دیگه برم لالا که خیلی خسته شدم.
با اجازه دوست مهربونم محمد امین توی کالسکه اش خوابیدم.بوس برای دوستم ومامان گلش
ودر این فاصله که من خواب بودم دوستام کلی آب بازی کردن وجای منم که عشق آب بازیم حسابی خالی کردن.
رایان درحال بررسی جنس زیره صندلهای من
واییییییییییییییییییییییییییییی جو جو ها روببینید
عسل وارمیا بی توجه به اشاره من به جوجو های سیاه و ذغالی.
عکس دسته جمعی که بعد از رفتن نیمی از دوستان گرفتیم وجاشون حسابی خالیه
بعد من ومحمد امین وعسل از بقیه خدا حافظی کردیم ورفتیم بازی!!!!
منم میخوام مثل بچه های بزرگتر از اینجا برم بالا ولی هر بار نا موفقم فکر کنم هنوز برای این کارا خیلی کوچولوام
الکلنگ بازی من وعسلک
مامانی با گل نه!!!!!!!!!!!!!!بریم پیش مایی
من برای اولین بار به ماهیها گفتم :
مایـــــــــــــــــــــــــــــی
تا قبل از امروز نینی صداشون میکردم.وبه اصرار بسیار زیاد من،مامانم منو لب این حوض چرک نشوند تا ماییها رو تماشا کنم وهمش بگم:
ماما............مایی
یعنی:
مامان ماهیها رو ببین
وپایان سفرنامه ما غنچه های بهمن 1389.