نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

تولد دسته جمعی فرشته های یک ساله

1390/12/20 21:32
نویسنده : مامان سمانه
2,428 بازدید
اشتراک گذاری

روز 12اسفندسال 1390برای من و19تا از دوستای دیگم توی happy house تولد دسته جمعی گرفته شد که جاتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت.

تولد

 

این تولد دسته جمعی به افتخار 20تاییمون گرفته شد یعنی:

1-رایان

2-کسرا

3-آرتین

4-ایلیا ی خاله فرنوش

5-آراد

6-ارمیا

7-سام

8-آریو

9-کیان

10-ایلیای خاله رویا

11-ارشان

12-محمد امین

13-فرسام

14-پندار

15-آروین

16-برسام

17-باران خاله شبنم

18-باران خاله بهار

19-آرشیدا

20-خودم

کیک

 

اینم عکس کیکمونه:

کیک

من وپندار در تفکری عمیق

چقدر خوب میشد از این وسایل بازی به این بزرگی ومتنوعی توی خونمون داشتیم.متفکر

تفکر

 

من امروز خیلی حوصله ندارم آخه صبح با صدای زنگ خونمون که توسط همسایمون به طرز وحشتناکی نواخته شد از خواب پریدم وخیلی ترسیدم.

اینجا مامانی منو برده تو آسمون شاید یه کم حال وهوام عوض شه.

اسمون

اینجا رو ببین مامانی چه شمعهای بزرگی ،جیسم نیستن.داخم نیستن!!!!!!!!!!!

تولد

مامانی بذار بازی کنم هی صدام نزن لطفا..................

بازی

 تولد

سلام محمد امین،بیا میخوام نوازشت کنم وبگم:

ناسی....ناسی

نوازش

 کاپ کیک

اینجا هم منتظرم شمع کاپ کیکم مجددا روشن بشه تا با انگشتم خاموشش کنم بار اول مامان وبابام با آرزوی سلامتی و موفقیت برای من فوتش کردن.بین خودمون باشه من فوت کردن بلد نیستمخجالت

کاپ کیک

راستش این هاپوی بنده خدا دوتا گوش داشت که یکیشو من ومامان سمانه نوش جان کردیم.نیشخند

حالا نوبت شیرین کاری منه...(خاموش کردن شمع با انگشت)تشویق

کاپ کیک

بابایی ببین نمیذاره میگه میسوزی،توی تولد زنبوریمم بهم اجازه نداد.

اصلا خودت فوتش کن.

البته من پسر بدی نیستما اولش که گفتم ترسیدم وحوصله ندارم وگرنه من به صبوری مشهورم.

 

گریه

خوب تقریبا همه فرشته ها ومامان وبابا هاشون اومدن...............

وشروع رسمی تولدددددددددددددددددددددددددددددد

تولد

عمو امین که عمو موسیقی هپی هووسه اومد وبرامون هنر نمایی کرد باباها کردی رقصیدن ومسابقه صندلی اجرا کردن که خیلی بامزه بود ومن اولین بار بود که چنین مراسمی رو میدیدم.نفر اول وسوم که توی عکس میبینیدمشترکا برنده این مسابقه شدن آخه هردوتاییشونم روی صندلی آخر نشستن ههههههخندهاون آقایی که کت وشلوار پوشیده بابای محمد امین دوست نازمه که به شیر کوچولو معروفه.

بازی

بعد از شادی وتفریح نوبت پذیرایی بود ومن برای اولین بار پیتزا این غذای لذیذ رو چشیدم آخه مامان وبابام به من اجازه نمیدن پیتزا بخورم ولی امروز بهم چیزی نگفتن ومن ازشون ممنونم.رنگ چهره من ومامانی به علت نور پردازی اینطوری شده.

پیتزا

 

بعد از پذیرایی کمی بازی کردم وبرگشتیم خونمون.

الکلنگ بازی من وکسرا جون با کمک باباهای مهربونمون

الکلنگ

 

الکلنگ

سرسره بازی

سرسره

 

سرسره

 

توی این قسمت کلی با مامان وبابا دالی موشه بازی کردیم وخندیدیم.

دالی

 

دالی

 

دالی

حالا نوبت رفتن به خونه شیروونی داره.والبته استفاده از گرمای شومینه توی یک عصر سرد زمستونی.

خونه

نمیشه به جای درب از پنجره بیام بیرون آخه سریعا باید سیستم برق کشی این خونه رو کشف کنم.

خونه

کمی شوخی با ادیسون................

ادیسون

خوب دیگه یه سرم برم پشت بوم وبریم خونمون که خیلی خوابم میاد.

بام

 

تولد خیلی خوبی بود وخیلی هم خوش گذشت مامان وبابام برای هر بیستامون آرزوی سلامتی وسعادت وخوشبختی کردن.بوسماچ

عکس دسته جمعی هم انداختیم که یادگاری بسیار خوبی خواهد شد به امید روزیکه جشن فارغ التحصیلیمونو جشن بگیریم.

تولد

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)