نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

دومین قرار دوستانه ی من و فرشته های بهمن 89

1391/6/26 11:35
نویسنده : مامان سمانه
1,455 بازدید
اشتراک گذاری

1

سلام

من روزسه شنبه 1391/06/21همراه مامانم به یک قرار دوستانه دیگه رفتیم وجاتون خالی خیلییییییییییی هم بهمون خوش گذشت.قرارالبته من این سری کمی اذیت کردم وعلتشم این بود که من طبق روال همه پارک رفتنهام میخواستم برم پیاده روی ودوقرار انجام بدم که مامانی مانعم شد ومنم کلافه شدم وهمه اسباب بازیهای دوستامو گرفتم واگه میخواستنشون جیغ میزدم ومیگفتم :نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه که این عمل من خیلی با عث تعجب مامانی شده بود غافل از اینکه عمل من عکس العمل قرنطینه ای بود که خودش برام درنظر گرفته بود والان هردو مون از رفتار اون روزمون پشیمونیم.قرار

 

قرار

من یه همچین پسری هستم:

فعال وپرجنب وجوش که اصلا"دوست ندارم وقتی میرم به دیدار طبیعت یه گوشه بنشینم.حتی برای گرفتن عکـــــــــــــــــــــــــــس(قابل توجه مامان خانوم عکاس)قرار

قرار

 

قرار

ای وااااااااااااااای مامانی همین الان توضیح دادما.

اینم یه عکس کاملا"اجباریقرار

قرار

به به سلام کسراجووووووووووووووون.دلم برات یه ذره شده بود رفیققرار

قرار

قرار

اینجا من وآراد جون داشتیم با زبان شیرین وکودکانه بر سرتصاحب خودروی آراد مذاکره میکردیم.که آراد جون هی حرف وعوض میکرد وبه افقهای دور اشاره میکرد تا حواس من پرت بشه وفرار کنه.لازم به ذکره که آرادم مثل من عاشق ماشینه ولی گویا مثل من تنوع طلب نیست چون من اسباب بازیهای خودم رو انداخته بودم زمین وچشمم به ماشین آراد بود.قرار

از این صحنه مذاکره هم مامانم وهم خاله شیرین فیلم گرفتن وهردوشون کلی قربون صدقه ی ما رفتن با این تیپ صحبت کردنمون.

قرارقرار

قرار

 آراد جون من اون دوردستها رودیدم منظورت همونجاس دیگه درسته؟؟؟؟؟؟؟حالا بگو ماشینتو میدی یا نه؟؟؟؟؟؟؟قرار

قرار

آخجون اُتـــــــــــــــــوس(اتوبوس)

من شدیدا"به ماشین ومخصوصا"کامیون واتوبوس علاقمندم واگه توی خیابون ببینمشون با هیجان به هردوشون میگم:اُتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوسقرار

قرار

 من و ارمیا در این فکریم که آیا ماهان فسقلی قرارهم اُتوس دوست داره ؟؟؟؟؟؟؟

ماهان تنها عضو 9ماهه وکوچکترین عضواین قرار بود.قرار

قرار

دوستهام از راست:

تینا-آروین-ارمیا-هانا-خودمقرار

قرار

یه عکس تکی به افتخار مامانی که حاکی از خستگی ناشی از دوندگی دور پارکه.قرار

ای کاش از مامانی هم عکس داشتیم چون همش میدوید دنبال من چهره اش واقعا"دیدنی شده بود.قرار

قرار

قرار

از اونجایی که هیچ بهانه ای برای فرار از ورزش منطقی نیستقرار ومن هنوز کوشمولو ام ونمیتونم با پا برم روی دستگاه به جای پاهام از دستهای کوچولوم استفاده میکنم.مامانی نظیف شما که مشکلی نداری؟ از اینجا مستقیم توی حمامیم درسته؟قرار

قرار

چه سی دی بزرگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!چقدرم سیاهه!!!!!!!!!!!

مامانم میگه سی دی نیست چرخ مسگریه.حالا این مسگری چیه؟؟؟

قرار

اینجا هم همینطور.دیدید چه ورزشکار قهرمانیم؟قرار

قرار

ببین کسرا جون این قلنبه رو بگیر وبعدشم بگو اَک.........دووووووووو............پنج وبچرخونش.

قرار

واز اونجایی که من خیلی به مامانم کمک میکنم اینجا هم خواستم باری از روی دوشش بر دارم.

کمکهای من به مامانی تا این لحظه:

جمع وجورکردن منزل-جمع کردن سفره-تلفن جواب دادن قرارجمع آوری ذرات  بیهوده از روی فرش وریختن داخل سینک-شانه زدن موهای خودم ومامانم-دستمال کشیدن سرامیکهاقرار-جاروزدن قرارهل دادن کالسکه و...................

قرار

الان که مامانی داره برام خاطراتمو مینویسه.خسته وخواب آلوده یعنی این شکلیه

قرار

واگه پستمون طولانیتر بود ممکن بود یه همچین بلایی سر مانیتور بیاد.

قرار

پس دیگه کافیه،خدا یار ونگهدارتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

نایسسل
27 شهریور 91 19:11
سلم گلم خوبی اخی چه نی نی های نازی چه کار خوبی


سلام خانومی چه عجب از اینورا؟؟؟؟؟؟
نایسسل
27 شهریور 91 19:11
خاله فدای عکسات بشه الهی


خدا نکنه خاله جون
الهه مامان روشا جون
27 شهریور 91 21:49
آخی گل من با دوستای بهمنیش رفته بیرون.عزیزم فکر کنم هر نوع شیطنت و کاری که دوست داشتی انجام دادی که مامان سمانه بنده خدا اون جوری شده.نه؟؟؟؟؟
شاد باشی آقا کوچولو


بلـــــــــــــــــــــــه.ممنون خاله الهه مهربون
مامان مهرناز و آرسام
27 شهریور 91 23:03
واییییی عزیز دل خاله قرار گذاشته با دوستاش!
خدایا چقدر نی نی ناز و خوشمل و خوردنی باهم یه جا جمع شدند
سمانه جون چقدر خوب که شما میتونید باهم قرار بذارید برید بیرون
خیلی خوش میگذره ، نه؟
جیگر شیطونمونو ببین چه نقشه هایی میکشه واسه ماشین دوستش!


آره مهرنازجونم خیلییییییییی خوبه جات واقعا"خالی
مامان قند عسل
28 شهریور 91 1:07
چقدر خوبه که دور هم جمع میشید.الهی قربون این پسر شیطون و پرانرژی بشم.


بلههههههه خیلی خوب وعالیههههههه جاتون خالی.......خدا نکنه خاله جون
شقایق(مامان محمد ارشان)
28 شهریور 91 11:49
قربونت بشم
آرزو میکنم پسر منم مثل تو شیرین بشه


حتما"محمدارشان از منم شیرینتره خاله جون
مامان رهام
28 شهریور 91 12:38
سلام سمانه جون خوش به حالتون من تو شهرمون کسی نیست فقط یه نفر هست که آقاستبرا دخملش می نویسه منم دوست دارم دوستای مجازیمونو ببینم............خوش باشید محمدرهام خیلی از خصوصیاتش شبیه رهام منه رهامم تو پارک خیلی بدو بدو می کنه و پدر درمیاره


سلام عزیزم.شاید به خاطر اسمشونه ورووووووجکاااا
ستاره زمینی
28 شهریور 91 12:47
سلام عزیزم بالاخره موفق شدم وبلاگتون بیام هر رزو هر چه سعی کردم نمیشد............


سلام خاله جون خووووووووووووش اومدین
ستاره زمینی
28 شهریور 91 12:48
ماشالا به این پسلی پر جنب و جوش.


ممنون عزیزم
مامان کیان کوچولو
28 شهریور 91 13:59
عزیزم خیلی خوبه که میرید بیرون .البته میدونم این از ارتباط قویه دختر خاله ی گلمه ..... که اینقدر با همه مهربونه
ایشالله که همیشه به گردش و خوشحالی ...


ممنون .مهربونی از خودته سمیه جونممممم
مامان کیان کوچولو
28 شهریور 91 14:01
سسمانه جونم به خدا چند بار اومدم و خاطرات سفرتونو خوندم اما مگه این کیان میذاره نظر بذارم هر بار مجبور شدم برم ... به هر حال ببخشید گلم ... پیش من بیا


آخییییییییییی قربونش برم که انقده وروجک شده فسقلیییییییییییییییییی
مامان کیان کوچولو
28 شهریور 91 14:04
چه پسر گلی چه دوستای نازی ... چه ماما نی مهربوووونی ... اینقدر خوشو به خاطر شادی پسر کوچولو اذیت میکنه ... آفرین به تو خاله جون که به مامانت کمک میکنی .... زوی ماهتو میبووووسم گلم
ترکان
28 شهریور 91 15:18
خدااااااااااااااااا من تو رو میخورمت اگه دستم بهت برسهدلم برات تنگ میشه آخهراستی سمانه جون دیشب عوض من برای رهام دست زدیاگه نه که رهامی


دل ماهم برات خیلی تنگ میشه ترکان جون مهربونم،بازحمتهای نصفه شب وروز من درچه حالی؟؟؟؟؟

بله زدم خاله جون ولی این دست خوشگل از طرف خودت یه چیز دیگه اس
مامان کیان کوچولو
28 شهریور 91 22:45
سمانه جونم چه مقدار عرق نعناع بدم .. روی شیرش گرمیچر میدم .... شکر قرمزم میدم ....
نباتش چقدر باشه ؟؟؟؟


میام وبت
مامان محمد و ساقی
29 شهریور 91 12:51
سلام.وای چه دیدارهای قشنگی.خسته نباشی خانمی.واقعا خیلی زحمت کشیدی عزیزم.
گردش با بچه ها که پر از جنب و جوش هستند خیلی سخته مخصوصا" با مادر عکاسی مثل شما سمانه جون


شرمنده نفرمایید مینا جووووووووون
مونا مامان امیرسام
31 شهریور 91 2:47
عزززززیزم.کلی شیطنت کردیوعکست هم خیلی خیلی بامزه بود که تو فکر ماشین اراد کوچولو بودی.


ممنون از نظر لطفتون خاله جون
مونا مامان امیرسام
31 شهریور 91 2:48
خیلی خووبه که همدیگرو ملاقات میکنید
عمه اریسا کوشمولو
31 شهریور 91 14:56
چقد ر جالب بود عزیزم
قربونه اتوس گفتند عسیسسسسسسسم


خدانکنه خاله جونی
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
31 شهریور 91 20:34
عزیزم نکن مامانتو خسته گناه داره من می دونم جی می کشه


بهش بگو خاله جون.جاتون خالی دیشب عروسی بودیم من همش درحال دویدن ونجات نینی از زیر دست وپای رقصنده ها بودم که به لطف بابایی نجات پیدا کردم وگرنه طلف میشدم.
مامان پارسا
3 مهر 91 15:55
سلام چه خوب . ايشالا كه اين ديدارها هميشه ادامه داشته باشه .


سلام.ان شالله
مام پارسا
11 مهر 91 3:11
خوششششششششششش به حالتون چقدر نینی دیدید یکجا... کاش ما هم بودیم
همیشه به گردش و تفریح و کیف کردن بچه ها و هلاک شدن مامان ها


جای شما خالی بود ان شالله سری بعد اومدید تهران با هم میریم قرار