نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

نمایشگاه کتاب

1391/2/29 3:30
نویسنده : مامان سمانه
1,733 بازدید
اشتراک گذاری

1391/02/20چهارشنبه

امروز مامان سمانه بعد از دوسال ودو ماه یکی از دوستای قدیمیشو قراره ببینه که البته توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده ،چه اتفاقاتی؟؟؟؟؟؟؟

 

خدا به خاله حمیده یه کاکل زری به نام امیر علی داده ویه محمد رهامم به مامان من .

حالا امروز روز دیداره اگه گفتید کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

نمایشگاه بین المللی کتاب

 

هنوز خیلی نگشته بودیم که امیر علی زد زیر گریه و جیغ اونم از نوع بنفشش.گریهوهرچقدر مامانش تلاش کرد بیفایده بودساکتآخه خوابش میومد.خلاصه رفتیم توی یه سرازیری نشستیم تا مامان مهربونش بخوابوندش.لبخندمنم توی این فرصت کمی تنقلات اعم از مفید ومضر نوش جان کردم.اوه

کتاب

اینم یه مدل فداکاری مادرانه اس.

کتاب

من در حال قدم زدن وشمردن کتابها

کتاب

,اک............

کتاب

دووووووووو

کتاب

بعد ازکلی گشتن وخستگی یه بستنی شکلاتی توی هوای گرم خیلی میچسبه.هومممممممممممممم

به به.......................به زبون خودم..............نام   ناممممممممم

کتاب

 

کتاب

بازی

کتاب

ابراز علاقه امیر علی به من

کتاب

ابراز علاقه من به امیر علی

کتاب

این لبخند رضایت برای چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

برای محبوبــــــــــــــــــــــــــــــم پفیلاچشمکلبخندماچ

کتاب

 

کتاب

 

کتاب

وخداحافظی من ودوست جدیدم.

 

مامانی به توصیه مامان یه آقا پسر هم سن وسال خودم برام از غرفه گلدونه تخم مرغهای فکری خرید که گرچه برای رده سنی 2سال به بالاست ولی من شدیدا"دوستش دارم وتا خونه خودم آوردمش.چشمکگرچه حمل این کارتن نسبتا"بزرگ برای من نوپا سخت بود ولی من خوب از پسش براومدم.اوه

کتاب

 

کتاب

 

کتاب

 

کتاب

خسته شدم وتصمیم گرفتم با تخم مرغهای عزیزم کمی استراحت کنیم.مژه

کتاب

 

کتاب

داشتم گلها رو ناز میکردم ومیگفتم نانیییییییییییییییییییییییی که..............

کتاب

یه زوج جوان بهم ابراز محبت کردن قلبقلبومنم خجالتزده شدم.

 

وای تورو خدا خجالتم ندیدخجالتخجالتخجالت

کتاب

نمیشه تخم مرغهامو بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سوال

کتاب

 

 

کتاب

ودر عصرگاه یک روز پراز علم،همراه با یک مامان بسیارراضی از اینکه منو به نمایشگاه برده ویه بابای مهربون که از سر کار اومده دنبال ما راهی منزل شدیم که به علت اینکه شدیدا"توی ترافیک موندیم تصمیم گرفتیم بریم.....................................(تشریف بیارید پست بعدیخندهفرشته)

واینم پایان یک گرش کاملا"علمی.

کتاب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کیان کوچولو
9 خرداد 91 13:22
یادمه که اون چند روز نمایشگاه خیلی هوا گرم شده بود خودمم وقت دکتر داشتم .. سمانه جون تو خیلی دل داری که پسرتو تو این روزا ی گرم میبری بیرون البته میدونم که بهش خیلی خوش میگذره.. اما توی عکسا معلوم بود که بیچاره خیلی خسته شده...


سمیه جون معمولا دو روزقبل از برنامه ریزی گردش وضعیت اب وهوا رو چک میکنم واون روزهم هوا خیلی خوب بود حتی بعد از ظهر سردم شد وگل پسر سوییشرت پوشیدوتازه امیر علی کوچولو اون روز سرما خورد .ومن توی بهار وپاییز همه جور لباسی همرام هست چون هوا متغیره ومنم که یه مامان نگران وحساس.ان شالله با به دنیا اومدن کیان ناناز شما هم اینکارا رو یاد میگیری.

بازم ممنون که نگران بودی.

آتنا مامان روشا
9 مرداد 91 13:00
مرسی که به ما سر زدین .میخواستم ببینم جشن قدم رو برای راه افتادن محمد رهام گرفته بودید؟


خواهش میکنم.بله عزیزم