نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

سفر به قریه سپهسالار

سلام ودرود فراوان 1391/04/27 ما با ماشین پدر جون (به علت مصرف کمتر آلاینده سربی ولذت از وجود پدرجون ومامی جون ودایی جون)  راهی روستای سپهسالار شدیم ومن توی ماشین خواب بودم که ناگهان از صدای خنده وصحبت خانواده بیدار شدم ودیدم ای دل غافل همه دارن از سد  لذت میبرن ومن تنهایی توی ماشین خوابیدم .ولی چون همه حواسشون به من بود سریع متوجه بیداریم شدن واومدن پیشم.مامانی من رو بغل کرد وگفت :پسرم سد یه جای گود بزرگیه شبیه یه وان خیلی بزرگ توی دل کوه که آب باران وابهای سطحی توی اون جمع میشه وبعد از یک سری مراحل میاد توی لوله کشی شهری وبعدش خونه های شهرمون .تا من وتو وبقیه بچه ها بتونن بنوشن وآب بازی کنن.خلاصه ناز دونه ی من اینجا ...
4 مرداد 1391

عاقبت یک ورووجک

خدا یا آخه مگه من چیکار کردم که این مامان وبابا این بلاها رو سر من میارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   چه بلایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودتون ملاحظه بفرمایید   وای چقدر از زمین فاصله دارم!!!!!!!!!!!!!!   بابایی من میترسم   مامانی کمککککککککککککککککککک   ماآنی (مامانی) اگه به خاطر کارهایی که توی پست قبل انجام دادم آویزونم کردی، پس چرا اسم پست رو گذاشتی شیرینتر از عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه این همه دوستامون از این پست وحرکتهای من خوششون اومد واقعا"چرا تنبیه به این وحشتناکی برام در نظر گرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟شما که خودتون عاشق شیطنتهای من هستید،دلیل این کارتون چیه؟؟   ...
31 تير 1391

شیرین تر از عسل2

من یه همچین پسری هستم. شیرینتر از عسلی از دیروز تا امروز: درطی روز چندین بار متوالی تمام کشوهایی که میتونم باز کنم رو مرتب میکنم. وهمینطور کابینتهای آشپزخونه رو.   کلا"خیلی توی مرتب کردن خونه به مامانم کمک میکنم. در روز یک بارم لباسشویی روشن میکنم. من هر وعده بعد از خوردن چند تا قاشق غذا مشغول آشپزی میشم.   اول فکر میکنم چی بپزم!!!!!!!!!!!!!!   آهااااااااااااااااااا فهمیدم!!!!!!!!!!!!!!   غذای مخصوص سر آشپز   اول باید خوب وَرزِش بدم.     بفرمایید............نوش جان..........
25 تير 1391

نیمه شعبان و17ماهگی من

  1391/04/15 امروز تولد امام زمان وپایان هفدهمین ماهگردمنه. مامان وبابام خیلیییییییییی خوشحالن که من دارم بزرگ میشم وخیلی خوشحالن که توی این روز بزرگ ومبارک من 17ماهگیم رو پشت سر گذاشتم. امام زمان به یمن این تلاقی تاریخی زیبا ازت خواهش میکنم بهم یه هدیه بدی،چه هدیه ای؟؟؟؟؟؟ من رو در پناه خودت از شیطان ووسوسه هاش محافظت کنی تا من از یاران وسربازان شما باشم.قبوله آقا جون؟؟؟   ...
20 تير 1391

فرشته ای در حال سجود

سلام بر مهربونترین وزیباترین هدیه خدا   عزیز دل مامان،از وقتیکه توانایی چهاردست وپارفتن روپیدا کردی.هر کسی نمازمیخوند میرفتی جلوش میشستی وبا دقت تمام نگاش میکردی والان حدود یک ماهیه که شماهم سجده میزنی بر محراب عشق خالق. توی دلم یه حالی میشه ویه حس لرزش تمام وجودم رو میگیره وقتی میبینم بی آنکه کسی به تو بیاموزد معنای الله اکبر بر وجودت نقش بسته ودر برابر عظمتش سجده میکنی ومن با دیدن این صحنه ها از اعماق وجودم فریاد میزنم: الله اکبر این بار من باید عاشقی وخلوص را از تو بیاموزم.   برای من هم دعا کن فرشته ی در حال سجودم.   ...
16 تير 1391

عکسهای آتلیه یکسالگی شاهزاده کوچولو

سلام پسر نازنینم شرمنده که عکسهات رو با تاخیر توی وبت میذارم .خودت که علتشو میدونی عسلکم. شاهزاده کوچولوی ما به شدت از عکس ودوربین بیزاره وتوی این دو باری(شش ماهگی ویکسالگی) که تجربه آتلیه رفتن داشته کار عکسبرداری  از ایشون در دو مرحله انجام شده.یعنی بعد از با گریه سپری شدن روز اول وبی نتیجه ماندن عکاسی ،یه وقت دیگه از عکاسی گرفتیم ومجدادا"نانازخان رو بردیم تا عکس بگیرن،اونم با چه مکافاتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعضی از دوستام به من میگن خب نبرش بچه رو، اذیت میشه که بی قراری میکنه وتازه خودتم عذاب میکشی ولی من زیر بار نمیرم وبازم میبرمت مامان جون .امیدوارم وقتی بزرگ شدی نظرت مخالف این افرادباشه وخو...
15 تير 1391

مادرانه های من ،دلبرانه های تو

سلام فرشته آسمونی من   مدتهابود که میخواستم یه وبلاگ با عنوان مادرانه های من ،دلبرانه های تو ویا عاشقانه های من ،کودکانه های تو درست کنم که متا سفانه وقتشو نداشتم .هدفمم از ایجاد یه کلبه مجازی جدید این بود که چون من خاطرات شما رو از زبون خودت مینویسم برای هر پستی یه عالمه حرف نگفته توی دلم باقی میمونه ویه عالمه ابراز عشق که توی دلم سربسته میمونه وترس از روزیکه  نباشم تا برات ثبتشون کنم اذیتم میکنه .ومرتب خودمو سرزنش میکنم ومیگم پس تا هستم براش بنویسم تا بدونه چقدر عاشقشممممممممممم. وچون تصمیم داریم(من وبابایی)در اولین فرصت وب شما رو به سایت تبدیل کنیم تصمیم گرفتیم که همه خاطرات رو همین جا ذخیره کنیم.میبوسمتتتتت...
15 تير 1391

تواناییهای تیرماهی- مدل1391

کسب مهارت فتح درمنزل خودمان: من درتاریخ1391/04/02موفق شدم مبل نوردی رو در منزل خودمونم تجربه کنم.من مدتهاست این توانایی رو دارم ولی چون ارتفاع مبل وتخت ما نسبتا زیاده من در این تاریخ موفق به فتح اونا شدم.واین فتح ،اتفاقات بسیار مهمی رو به دنبال داشت از جمله دسترسی به لوازم میز آرایش مامانم وفتح کانتر آشپزخانه ونظارت بر امور آشپزخانه.وازهمه مهمتر تنظیم نور ونورپردازی سالن پذیرایی. به روایت تصویر:   فشردن کلید زیادکردن نور پذیرایی.............. اینطوری بهتر نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟   کانتر نوردی: اول به کمک عسلی،اُپن رو فتح میکنیم. وبا چهره ای معصوم ومظ...
15 تير 1391

تولد بابی علیرضا

1391/04/06 سه شنبه امروز سی امین سالروز میلاد بابی من است.ودومین سالیه که من توی جشن تولدش شرکت میکنم وامیدوارم 100امین سالروز تولدش رو هم با هم جشن بگیریم وبا یادآوری این خاطرات کلی لذت ببریم. امسال میتونم کمک بابی گلم شمع تولدش رو فووت کنم.واین نشون میده که نسبت به سال گذشته خیلییییییییییی پیشرفت داشتم.     ومثل پارسال به افتخار دومین حضور سبزم در تولد مهربان پدر کیک تولدمامان پز رو برش میزنم.حالادَ..............دَ................دَ.................ویه جیغ وهورای حسابی. خاطره بسیار جالب:   الان که مامانم داره اینا رو مینویسه با دیدن این شم...
7 تير 1391

ماجراهای من وجشنهای تولد

1391/04/01 امروز تولد خاله سارامه.منظورم همون هایی(خاله)یا همون دادا(سارا)است که معرف حضور همه هست.من دا دا رو خیلی دوست دارم طوریکه هرجاباهم باشیم به محض اینکه حس کنم داره میره سریع جیغ وفغان وگریه سر میدم ونوحه وار فریاد میزنم دادا...............دادا............ووقتی از صدای گریم متوقف میشه وبرمیگرده پشت سرش میبینه که یه پسر کوچولو با گریه وباسرعت نور داره میدوه که بپره تو بغلش. ما توی جشن تولد هایی هم شرکت کردیم وجاتون خالی خیلی خوش گذشت ومن همش با اون ببئی خوشگلی که عمو مرتضی روی جعبه هدیش چسبونده بود مشغول بودم وتوی تمام عکسها مشارکت داشتم وهربار که مامانم میگفت پسرم دست نزن میشکنه یا به روی خودم نمیوردم یا با چهره...
4 تير 1391