نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

ماجراهای من وجشنهای تولد

1391/4/4 11:20
نویسنده : مامان سمانه
1,929 بازدید
اشتراک گذاری

تولد

1391/04/01

امروز تولد خاله سارامه.منظورم همون هایی(خاله)یا همون دادا(سارا)است که معرف حضور همه هست.من دا دا رو خیلی دوست دارم طوریکه هرجاباهم باشیم به محض اینکه حس کنم داره میره سریع جیغ وفغان وگریه سر میدم ونوحه وار فریاد میزنم دادا...............دادا............ووقتی از صدای گریم متوقف میشه وبرمیگرده پشت سرش میبینه که یه پسر کوچولو با گریه وباسرعت نور داره میدوه که بپره تو بغلش.

ما توی جشن تولد هایی هم شرکت کردیم وجاتون خالی خیلی خوش گذشت ومن همش با اون ببئی خوشگلی که عمو مرتضی روی جعبه هدیش چسبونده بود مشغول بودم وتوی تمام عکسها مشارکت داشتم وهربار که مامانم میگفت پسرم دست نزن میشکنه یا به روی خودم نمیوردم یا با چهره مظلومم گریه میکردم وهمه مامانم رو دعوا میکردن ومیگفتن چی کارش داری بچه روووووووووووو.

هایی جونم ،دادای خوبم تولدت مبارک والهی 120ساله شی وهمیشه تندرست وخندون باشی.

تولد هایی

1391/04/02

امروز تولد پدرجونمه ولی چون هنوز از مسافرت (مشهد)برنگشته جشن تولدش رو به فردا منتقل میکنیم.

تولد پدرجون

تا مامانم کیک ومامی بندو بساط تولد رو محیا کنن .من مشغول یه بازی جالب ومتنوع شدم که مخترع این بازی خاله سارا بود.

اگه گفتین چه بازی کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بله ...............بازیِِ از کارتون بریز بیرون ووروجک.

این من وزمین بازیمون.

1391/04/03

من مثل همیشه تند وباسرعتی ماورائ طبیعت همه یونو لیتها رو ریختم بیرون.انقدر سرعتم بالا بود که ازبین یه دنیا عکسی که در حال پرتاب یونو لیتها ازم گرفتن همین یه دونه اش خوب شده.

تولد پدرجون

دا دا همشوریختم بیرون...........

تولد پدرجون

بعد از اینکه چندین بار این بازی رو تکرار کردیم ومن همه یونو لیتها رو تخلیه کردم.همه متوجه شدن که کارتون داره تکون شدیدی میخوره ووقتی مامانم اومد تا ببینه من در چه حالم از خنده ضعف کرد.من داشتم یه تکه از کف کارتون رو با زور فراوون میکندم تا بندازمش بیرون وبا خنده وفریاد بگم:اُاُاُاُاُاُ

اینم پایان بازی لذت بخش من.

تولد پدرجون

وشروع تولد

تولد

من خیلی به این تیپ جشنها علاقه مندم وهمه میگن خیلی با احساسم چون به محض دیدن کیک وشمع دست میزنم وبا گفتن یه(......... دَ..........)بسیار کشیده همه رو به دست زدن دعوت میکنم.

تولد پدرجون

مامانی میشه من فووووووت کنم؟؟؟؟؟

تولد پدرجون

خجالتم ندید !!!!!!!!!!

تشویقم نکنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همه دارن با تشویق ازم میخوان من فووت کتم.

فقط به افتخارمن 5رو خاموش کردن تا من یک رو فووت کنم.

تولد پدرجون

1...................2.....................3

تولد پدرجون

چون من تازه فووت کردن رو یاد گرفتم ونفسمم مثل خودم ظریفه چند بار تلاش کردم تا بالاخره موفق شدم.فوت

 

تولد

 

پدرجون عزیزم الهی 120سالگیتو با هم جشن بگیریم وتندرست وسلامت باشی.

تولد پدرجون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان کیان کوچولو
14 تیر 91 12:34
عزیزم ... خوش به حالت که اینقدر میری جشن تولد ...
مبارکه عزیزم ایشالله که همیشه همه در کنار هم شاد و خوشحال باشید.. وهیچ غمی وارد زندگیتون نشه...هیچوقت


ممنون عزیزم انشالله روزهای شاد وخوشی در انتظارتون باشه ودیگه هیچ وقت غم نبینید
مامان کیان کوچولو
14 تیر 91 12:41
هههوووووورررااااا چقدر تولد
خوش به حال محمد رهام کوچولو ..چقدر کیک خوردی گل پسرررر...
از طرف منم به دادا سارا تبریک بگو شیرین زبون...یه عالم ماچچچچچ


جای شما خالی بود خاله سمیه جون
مامان کیان کوچولو
14 تیر 91 12:44
برو خصوصی گلم ...
عليرضا بابي آقا محمد رهام گل
14 تیر 91 13:22
اميدوارم به آرامش در كنار هم زنگي كنيم


ان شالله
عليرضا بابي آقا محمد رهام گل
14 تیر 91 13:23
قربون اون لبات كه به جاي غنچه شدن براي فوووووت كردن به شكل بامزه در اومده
عليرضا بابي آقا محمد رهام گل
14 تیر 91 13:33
سرعت عكس العمل در تخليه كارتون مثل جوونياي بابت و الان مامانت فسقل بابا


عزیزم تازه اول جوونیته،نزن این حرفهارو
مامان ایلیا
15 تیر 91 2:44
عزیزم همیشه به تولد و شادی.قربون عزیز دل خاله بشم که شیطنتاش اینقدر بامزه و البته با سرعت نورند.
قدر مامان گلتو بدون عزیزم.اینو واست می نویسم که بعد ها بدونی مامان مهربونت توی آپ کردن وبلاگت بین ما مانای بهمنی نفر اول بود که مطمئنا این بر می گرده به عشق بی انتهای مامانی به تو کوچولوی ناز.قدرشو بدون عزیزم.


فدای شما دوست خوب ومهربونم برم که انقدر به من لطف داری