نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

اینجاکجاست؟ایناکه درآغوشم میکشن کی هستن؟چقدربعضی صداها برام آَشناست!!!

.. به نام دوست که هرچه دارم از اوست ساعت 16.40یه روز سرد زمستونی خدای مهربون یکی از فرشته هاشوبه سمانه وعلیرضا هدیه دادومحفل خونشون رو گرم ودل خودشون واطرافیانشون روشاد کرد. ..........اون فرشته من بودم......... امروز15بهمن 1389ومن ومامان ازساعت11اومدیم بیمارستان اقبال میگن مامانی حالش بدشده وزمان تولدمن نزدیکه بازم اون صدای آشنا رومی شنیدم که میگفت پسرگلم لحظه موعود داره فرامیرسه امروز قراره همدیگه رو ببینیم وای چقدرواسه لحظه ای که میخوام درآغوش بگیرمت لحظه شماری میکنم. پسرقشنگم فقط تالحظه ای که متولد میشی مواظب خودت باش بعدش خودم جونمو فدات میکنم. فکرکنم مامانم وقتی این صحبتاروباهام میکرد حالش اصلا خوب نب...
2 شهريور 1391

حلول سال1390هجری شمسی

........... ..اولین نوروز من............. من در اولین سال تحویل زندگیم در هوشیاری وبیداری کامل مشغول تغذیه باشیرمادر بودم امیدوارم سال خرگوش برای خانواده 3نفره ما پر برکت وسرشار از سلامت باشه . مامی جون برام ابرو کشیده به نظرتون خوشگل شدم؟ چهارمین روز فروردین خونه خاله زهره مامانم دعوت بودیم اینم من ودوست دیرینم امیرحسین وبعدازیک استراحت کوتاه با امیرهادی وهلنا هم عکس انداختیم. درروز11فروردین به جشن نامزدی رفتیم وبعدشم مامانی با این مجسمه که ساخت عروس(نرگس جون)بودازم عکس گرفت. میگن 13فروردین باید ازخونه رفت بیرون ماهم رفتیم کارخونه بابابزرگ مامان سمانه بسه ما...
31 مرداد 1391

حال این روزهای من وسالروزعقدمامان وبابا

بسم الله الرحمن الرحیم سلام ودرود بی پایان با وجود اینکه هرروز با مامانی میریم بیرون ولی من اصلا"حوصله تو خونه موندن رو ندارم وهمش نوای بییم بییم سر میدم وچون مدتهاست که فهمیدم کلیدهای کاربردی آسانسور3وpهستن اگه این قد 85سانتی جلوی آزادی من رو نگرفته بود تا مامان کفشهاشو بپوشه قطع به یقین از  دستش متواری میشدم تا زودتر به محیط بدون سقف برسم. بعد از حرکت آسانسور به دیوار روبه روی در تکیه میدم وبه دنبال این خانومه که طبقه ها رو اعلام میکنه میگردم ویه حسی بهم میگه که توی سقف نشسته ومن اونجا دنبالش میگردم ونزدیک توقف آسانسور هم که میشه میپرم جلوی در وگارد دویدن میگیرم که لحظه ای از زمان رو ازدست ندم وبه محض توق...
31 مرداد 1391

عمرگران

1391/05/24 سلام امروز روز پر مخاطره ای داشتیم صبح با مامانی آماده شدیم تا همراه چند تا از دوستامون (محمدمهدی ومامانش عسل ومامانش وامیرطاها ومامانش )بریم کیدز لند وچندساعتی از محیط شاد اونجا لذت ببریم . این شد که من ومامانی رفتیم آریاشهر وبابایی اومد دنبالمون وراهی شدیم وتوی میدون تجریش بودیم که خاله مرضیه مامان محمدمهدی زنگ زد وگفت :کیدزلند پلمب شده وما از همونجا دورزدیم وبرگشتیم.و من ومامان وبابام یک دنیا از خاله مرضیه بابت تماس به موقعش متشکریم. بابایی خوبم با وجود روزه بودن وگرمای هوا ما رو مجدادا"تا آریاشهر همراهی کرد ورفت سرکارش ومن  برای چهارمین بار درزندگی شیرینم سوار اتوبوس شدم و مشغول تماشای خیابونها ی...
26 مرداد 1391

واکسن 18ماهگی

سلام ودرود وتسلیت به مناسبت شهادت مولای متقیان علی(ع)   گل توگلدون سلام،قندتوقندون سلام ،عزیزخونه ام سلام،یکی یه دونه ام سلام ماه من روزچهارشنبه1391/05/18که با 19ماه رمضون وضربت خوردن مولامون مصادف شده بود شما رو بریم وواکسنت رو زدیم.وقتیکه توی اتاق انتظار نشسته بودیم تا نوبتمون بشه با کنجکاوی فراوون رفتی تا ببینی علت گریه بچه ها چیه؟؟؟وقتی متوجه شدی توی اتاق واکسانیسیون چه خبره خیلی ریلکس به من وبابی گفتی بییــــم(بریم)وما بهت گفتیم تازه اومدیم کجابریم؟؟؟؟بعدش رفتی جلوی درب درمانگاه وبه ما نگاه کردی وگفتی:بییـــــــــــم وما داشتیم نگاهت میکردیم که ناگهان زدی زیر گریه وملتماسانه گفتی: بییـــــــــم.................بییــــ...
21 مرداد 1391

گلکم 18ماهگیت مبارک

1391/05/15 به نام دوست که هرچه دارم از اوست. سلام وهزاران درود وعرض خوش آمد به همه مهمانان عزیز 18ماه پیش خدا تمامی درهای بهشت را به رویم گشود ونوزادی به پاکی آسمان وبه زلالی رودنیل وبه استقامت الوند کوه در آغوشم نهاد ومن چه زیبا غرق رویای شیرینی مادری شدم ،رویایی که به لطف ایزد منان به حقیقت پیوسته بود.رویایی که حتی یک روزهم در انتظارش نماندم وخدا میدانست که این بنده ی عجول طاقت انتظار ندارد.خدایا مثل هرروز امروزهم میگویم: خدایا تو خیلی بخشنده وبزرگی که تونستی یه همچین فرشته ماهی رو از خودت جدا کنی وبه چون منی بسپاری.خدایا برایم هیچ کم وکاستی نذاشتی ولی 18ماهه که فهمیدم بزرگترین نعمتت مادری بود که...
17 مرداد 1391

ملاقات فرشته ها

سلام سلام صدتا سلام من اومدم باز دوست جونام   دیروز جمعه1391/05/13رفتیم دیدن کیان کوچولو واز دیدن روی ماهش لذت بردیم.به من که کلی خوش گذشت هم برای اولین بار یه نینی 5روزه رو از نزدیک میدیدم وهم خاله فاطمه جون(خاله مامانم)تمام اسباب بازیهای کیان رو به من داد  تا باهاشون بازی کنم وکلی هم از دست الاغ خنده روی کیان که از خنده غش میکرد خندیدم وشاد شدم. اینم عکس کیان خوشمل ما   اینم عکس دوفرشته نازنین   من دقیقا"17ماه و24روز از کیان جون بزرگترم. بادیدن کیان جون یاد اون روزهایی افتادم که تازه زمینی شده بودم .یاد خداحافظی با فرشته های آسمون ،یاد دستهای مهر...
14 مرداد 1391

تازه ها.......

سلام آغاز جمله گویی: من در تاریخ1391/04/25برای اولین بارجمله گفتم که البته از چندین ماه پیش یه جمله ی مهم رو میگفتم یادتونه؟؟همونی که باعث شهرتم شده؟؟   آفرین به هوش وذکاوتتون همون: شــــــــــــــــــــــــــــــــــــی شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده منظورمه. ولی الان دیگه رسما"جمله دو کلمه ای میگم واولین جمله ام این بود: پیتـــــــــــــــــــــــــــــــی یف=پیشی(گربه)رفت من به همه چهارپایان وبعضا"مورچه ومگس وپروانه هم پیتی میگم.   ششمین پیرایش در ششمین روز دومین ماه تابستان: ششمین پیرایش من توسط آرایشگر مخصوصم در تاریخ 1391/05/06انجام ش...
9 مرداد 1391

شیرین تر ازعسل3

سلام وهزاران درود وخیر مقدم به شما نازنینان   یعنی چی مامی(جدیدا" به مامانم میگم مامی)؟؟؟؟میخوای من رو برای افطار بپزی؟؟دلت میاد؟؟ تو چشمای من نگاه میکنی ومیگی: تو خوشمزه ترین خوراک دنیایی واقعا"که..................................................... خب مامان جون به جای من بیا این پیتی وآپو (پیشی وهاپو) روبپزیم.باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا"کلاه مخصوص سر آشپز رو هم بده!!کفگیر یادت نره هااااااااااااااااااااا   دیگه چی میخوام؟؟؟؟؟؟ مامی بیزحمت اون دستگیره رو هم بده شاید لازمم بشه!!!!!!!!! خب تجهیزات کامل شد بریم سر اصل مطلب   دوستان گل بفرم...
9 مرداد 1391

سپهسالار

من یه مسافرت سه روزه به یه روستای خوشگل رفتم که اولین بارم بود اونجا رومیدیم .واز اونجایی که آبا واجداد ما همه شهرنشین بودن متاسفانه ما شهرستانی برای عوض کردن آب وهوا وحال وهوا نداریم واین روستای زیبا حدودا"40سال پیش توسط بابا بزرگ مامان سمانه کشف شده وشده تفرجگاه تابستانی خانواده ما. گفتم بابابزرگ........ اینم بگم که بابابزرگ ِمامان سمانه بزرگمردیه ی که اگه از نزدیک ببینیدش حتما"عاشقش میشید.همه چی تمومه..........با خدا وبا ایمان،مهربون،دل جوون،اهل سفر وگردش،خوش خلق وخوش سفر که از خوبیهاش هرچی بگم کم گفتم. خدایا به بزرگ خاندان نوین روز عمر طولانی وبا عزت وتن سلامت عطا کن تا همیشه سایه پرمهرش روی سر بچه ها ونوه ها ونتیجه هاش باش...
6 مرداد 1391