حال این روزهای من وسالروزعقدمامان وبابا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود بی پایان
با وجود اینکه هرروز با مامانی میریم بیرون ولی من اصلا"حوصله تو خونه موندن رو ندارم وهمش نوای بییم بییم سر میدم وچون مدتهاست که فهمیدم کلیدهای کاربردی آسانسور3وpهستن اگه این قد 85سانتی جلوی آزادی من رو نگرفته بود تا مامان کفشهاشو بپوشه قطع به یقین از دستش متواری میشدم تا زودتر به محیط بدون سقف برسم.
بعد از حرکت آسانسور به دیوار روبه روی در تکیه میدم وبه دنبال این خانومه که طبقه ها رو اعلام میکنه میگردم ویه حسی بهم میگه که توی سقف نشسته ومن اونجا دنبالش میگردم ونزدیک توقف آسانسور هم که میشه میپرم جلوی در وگارد دویدن میگیرم که لحظه ای از زمان رو ازدست ندم وبه محض توقف میپرم بیرون.
ودوان دوان وبییم گویان میرسم به در ورودی ووقتی از رفتن نا امید میشم مثل زندانیهای حبس ابد به کوچه وکودکان در حال بازی نگاه میکنم.
بعد میرم سراغ باغچه وشلنگ وآب بازی
به گلها آب میدم وهربار میخوام هرسشونم کنم مامانم میگه علم این کاررو ندارم واجازه نمیدهفکرنکنید میخوام برگهاشو بکنماااااااااااااااا نیت من هرس ورشد بیشتر این درخته
به بهانه شستن دست کل هیکلم رو با آب یکسان میکنم.
نحوه عملیات:
دستهامو میکنم تو باغچه وبعد ب مامان میگم دَ....اَه...اَه وسریع دستمو میگیرم زیر شلنگ و......
واگه شیر آب بسته شه این شکلی میشم ومیگم:آبا یف(آب رفت)ومیزنم زیر گریه وبه اتمام آب بازی اعتراض میکنم.
من این روزها این مدلی شدم که گرما ودمای هوا اصلا"برام مهم نیست فقط وفقط گردش مهمه.
به عنوان مثال:
چندروز پیش تقریبا"کل روز رو بیرون از خونه بودیم وهلاک وخسته وبا لپهایی از گرما گلگون شده اومدیم خونه ومن به اعتراض برای اولین بار با مامانم قهر کردم که چرا برگشتیم خونمون وهر چقدر قربون صدقه ام رفت نگاهش نکردم ومامانم طبق معمول دوید ورفت دوربین آورد وعکس گرفت.
منم حسابی بهم برخورد وزدم زیر گریه
واما امروز:
ششمین سالگرد عقد مامان وبابامه واونا به این مناسبت دیروز برام یه کلبه بازی خریدن ودیشب ساعت 1/5بامداد که من خواب بودم برام مونتاژش کرده بودن ومن صبح تا چشمامو باز کردم ودیدمش با هیجان گفتم پیتی واومدم وباهاش مشغول شدم.
چون تازه از خواب بیدارشده بودم اول دقایقی توی خونه جدیدم دراز کشیدم.
بعد کلی با مامانی دالی بازی کردم
وبعد از میل صبحانه قوی شدم وخونه رو وزنه فرض کردم وتمرین وزنه برداری کردم.
بعد به این نتیجه رسیدم که خونم اینطوری دلبازتروروشنتره ونورگیر بیشتری داره.(فکرکنم اینارو ازخان دایی مهندسم یاد گرفتم)
تازه اینطوری پارکینگ طبقاتی هم دارم.
شب قراره با مامان وبابا بریم بیرون وخوش بگذرونیم.جای شما خالی
سلامت وشاد باشید
ادامه نوشت ومامان نوشت:
امروز دونفر من رو خیلی خوشحال وسورپرایز کردن اولی خاله مامانم بود که بهم اس ام اس زد وبهم تبریک گفت ودومی هم فریده جون دخترخاله مامانم بود که بهم زنگ زد وتبریک گفت.خیلی حس خوبی داشتم چون واقعا"غافلگیر شدم وازشون ممنونم . درسته که جزء اقوام درجه یک پسرمن محسوب نمیشن ولی هرروز به تقویمی که بهشون هدیه دادیم سر میزنن وبا احترام قسمتی از دیوار منزلشون رو به پسرنازم اختصاص دادن وهمیشه محبتشون شامل من وخانواده ام بوده وهست واین مسایل به من وپسرم یاد میده که فاصله شجره نامه ای تعیین کننده فاصله ما آدمها نیست نسبت واقعی رومحبتها ومهربونیها تعیین میکنن چه فایده ای داره نزدیک خونی پسرم باشن ولی برای متولد شدنش به دیدنش هم نیان.پسرم شاد باش که آدمهایی به این مهربونی رو داری وهرگز غم مخور برای کم لطفی وبی معرفتی بعضیها...............
جاداره همین جا بگم که از این اقوام با محبتمون یک دنیا ممنونم وتا آخر عمر مدیونشونم چون بزرگترین محبت دنیا رو در حق من وهمسرم وپسرم کردن واون زمانی بود که گل من نوزاد بود وزردی داشت وتوی تهران بیدخشت پیدانمیشد با یک اس ام اس ناقابل محبت رو درحق ما تمام کردن وبرامون بیدخشتی با کیفیت عالی خریدن وپست سفارشی کردن،خاله زهرا جون وفریده جون مهربونم براتون بهترینها رو آرزو دارم ودستتون رو میبوسم وتا عمرداریم لطفتون رو فراموش نمیکنیم.عاشقتونـــــــــــــــــــــــــــــــــــم