عمرگران
1391/05/24
سلام
امروز روز پر مخاطره ای داشتیم صبح با مامانی آماده شدیم تا همراه چند تا از دوستامون (محمدمهدی ومامانش عسل ومامانش وامیرطاها ومامانش)بریم کیدز لند وچندساعتی از محیط شاد اونجا لذت ببریم .این شد که من ومامانی رفتیم آریاشهر وبابایی اومد دنبالمون وراهی شدیم وتوی میدون تجریش بودیم که خاله مرضیه مامان محمدمهدی زنگ زد وگفت :کیدزلند پلمب شده وما از همونجا دورزدیم وبرگشتیم.و من ومامان وبابام یک دنیا از خاله مرضیه بابت تماس به موقعش متشکریم.
بابایی خوبم با وجود روزه بودن وگرمای هوا ما رو مجدادا"تا آریاشهر همراهی کرد ورفت سرکارش ومن برای چهارمین بار درزندگی شیرینم سوار اتوبوس شدم و مشغول تماشای خیابونها یا شایدم درانتظار مکانی که مامانی خیلی ازش تعریف کرده بود.
درراستای قولی که مامان سمانه به من داده بود تصمیم گرفت من رو ببره شهربازی نزدیک خونمون که از قضا اونجاهم تعطیل بود وما خسته ونا امید رفتیم خونه پدرجون وبا پدرجون ومامی جون راهی سعادت آباد شدیم وخلاصه جاتون خالی کلی تهرانگردی کردیم اونم بی نتیجه.
عمرگران میگذرد خواهی نخواهی سعی برآن کن نرود رو به تباهی
من که کلی خسته شده بودم توی ماشین پدرجون کل مسیر رو خوابیدم.وقتی مامان داشت ازم عکس میگرفت یاد پارسال افتاد که توی ماه رمضون برای خاله سارا میرفتیم خرید جهیزیه ومن هروقت خسته میشدم همینطوری توی ماشین پدرجون میخوابیدم.یاد روزهای توپلی من،یادروزهایی که همه فروشنده ها عاشقم میشدن ومیپرسیدن که من عروسم یا دوماد؟؟؟؟هنوزم گاهی از مامانم میپرسن که من دخترم یا پسر آخه چرا؟؟؟؟؟؟
این عکس توی ماشین پدرجونمه.تعجب نکنید!!!!!!بالشت زیرسرم حاصل عشق ومهر مامی جون مهربونمه که فکر همه جارو میکنه ومن خیلی دوستش دارم.
وحالا 373روز پیش یعنی 1390/05/16درحالیکه چند ساعتی ازواکسن 6ماهگیم میگذشت.(جای واکسنمم روی پام معلومه وووووویییییی)
دیدین چقدر توپل بودم مامانم دوست داره من الانم اینطوری باشم ولی من در راستای حفظ اندام هیچی نمیخورم ومامانی از دستم حرص میخوره.
خدایار ونگهدارتون