نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

تراژدی اتاقم

سلام دوستای مهربونم   از اونجایی که چیدن اتاق من داستان دراماتیکی شده، تصمیم گرفتم یه پست بهش اختصاص بدم.از اونجایی که روز میلاد من وقولنامه خونمون با هم مصادف شدن واسباب کشی از خونه قدیمی به جدید در 21روزگی من انجام شد مجال از مامان وبابام گرفته شد تا توی اتاق من کمد دیواری درست کنن ودکور اتاقم رو بچینن. حالا گذشته از این که زورشون به من ریزه میزه رسیده ومیخوان اتاقم رو اِشغال کنن تا الان که 20ماهم شده هنوز اتاقم رو کامل نچیدن وبه مرور، با رشدم هر وسیله ای از سیسمونیم که لازمم میشه رو از کارتن در میارن.که البته ناراحتیهای مامان رو توی تمام این مدت نباید نادیده گرفت که همش میگفت حسرت چیدن اتاق بچم به دلم خواهد موند من...
26 مهر 1391

جشنواره غنچه های شهر

  1391/07/19چهارشنبه سومین جشنواره غنچه های شهر توی برج میلاد برپا شد ومن ومامانی چهارشنبه برای بازدید رفتیم وجای شما خالی خیلیییییییییییییییییییییییی بهمون خوش گذشت .خاله هانیه وعسل جونم(دوست بهمنی من) اونجا بودن وما با دیدنشون خیلی خوشحال شدیم. اول از همه رفتم ماسه بازی ویاد خاطرات شمال افتادم . من حسابی کیف کردم ومامانم هم راجع به بازی وخلاقیت با خانومی که مسئول غرفه بود صحبت کردن واون خانوم خیلی قشنگ برای مامانم توضیح میداد ووقتی دید مامان هم در این زمینه ها مطالعات واطلاعات داره خیلی خوشحال شد ومامانی رو تحسین کرد. مامان میخواست برام ماسه وزیر انداز بخره ولی به این نتیجه رسید که هنوز کمی برای ...
22 مهر 1391

کودکم روزت مبارک

وای مردم!!!روز ناز کودک است                   روز سرمستی وساز کودک است کودک است آینه دل راصفا                      کودک است محصولی از عشق ووفا   کودک مه روی من،کودک خوشبوی من،کودک نازکدلم،کودک همچون گلم،کودک امروز من،شادی هرروز من،همدم فردای من،نوگل زیبای من،پسمل بیتای من،عشق بی همتای من،ای همه رویای من   روزت مبارک پسر نازم یه هدیه ناقابل به مناسبت روز کودک و20ماهگیت میخوام برات بگیرم که موکولش کردم به یه...
16 مهر 1391

بیست ِ بیست ِ20

            شکر شکردون،غنچه خندون،نوید بارون،ای ماه تابون سلام میدونی ماه تابونم، پانزدهم هر ماه از عمرم منو یاد چی میندازه؟؟؟؟؟؟؟ یاد اون روزی که پاهای خوشگل وکوچولوت رو روی چشمام گذاشتی واومدی توی بغلم.آآآآآآآآآخ که هر چقدر از حس وحال خوبی که اون روز داشتم بگم کم گفتم. امروزم یکی از اون روزاس ،با این تفاوت که این پانزدهم نوید 20ماهگی تو رو میده که خودت همه جوره بیستی.  عشق مادر،امیدمادر،نفس مادر،عمرمادر20ماهگیت مبارک.   بلـــــــــــــــــــــــــــــه الان 20ماهه که شبها با بوسیدن گونه های تو خوابم میبره وصبحها اولین چیزی ...
16 مهر 1391

شیرینتر ازعسل 4

بازم مامانی از توی عکسهام یه گلچین تهیه کرده ومیخواد یه پست شیرینتر از عسلی دیگه برام بنویسه.   صحبت درگوشی: اگه بین عکسها دقت کنید یه عالمه عکس که به خوراکیهای خوشمزه مربوط میشه میبینید که به نظر من چون مامانی خیلی از دست من در رابطه با تغذیه ام حرص میخوره روی این سوژه حساس شده واز هله وهوله خوری من واسه خودش آلبوم درست کرده ومطمئنم از اینکه توی آلبومش جای عکسهای غذاخوردنم خالیه خیلییییییییییی ناراحته. به قول دکتر ابطحی :مادرِدیگه!!!!!!!همیشه نگرانه بفرمایید ادامه مطلب خیلییییییییی خیلییییییییییییی خوش اومدید. 1391/02/13 ورزشکاران،دلاوران،نام آوران پیروز باشید واعطائ ...
11 مهر 1391

گلی در گلستان

یکشنبه1391/07/02 شب گذشته خونه پدرجونم خوابیدیم وصبح بعد از بیدارشدنمون دایی تصمیم گرفت برامون یه برنامه گردش ترتیب بده وپیشنهاد بسیار خوبش با استقبال مامان مواجه شد وحاضر شدیم وسرراه رفتیم دنبال یایا(اسم جدیدخاله سارا )وچهارتایی روانه بازارگل شدیم.   ای بابا مامان از تو ماشین عکس گرفتن روشروع کردی.عجب پشتکار قوی ای داره این مامان من در پروژه عکاسی از من خب رسیدیم!!!!!! فکرکنم بهتره ازهمینجا شروع کنم فکرکنم منم مثل مامانم کاکتوس دوست دارم،اینو از حالت چشمام میشه حدس زد مامانم از اینا هم دوست داره ولی فکر کنم من نه!!!!!!!!!!! اینجا هم درحال تلفظ هی...
9 مهر 1391

جریانات من در عروسی

1391/06/30پنجشنبه در روزهای پایانی شهریور ماه به عروسی پسرخاله بابایی (آقایوسف)دعوت شدیم ومن توی اون عروسی برای اولین بار گریه وشیون سر ندادم ونشون دادم که دیگه واسه خودم آقایی شدم.   اولش کمی توی بغل مامان نشستم وبعد که با محیط آشنا شدم رفتم سراغ بدو بدو وبازی با بچه ها وکلی خندیدم وبهم خوش گذشت. با هدیه وامیر مهدی دنبال بازی میکردیم  .حتی اگه بچه ها خسته میشدن ودقایقی میایستادن من سرشون جیغ میزدم وبه ماراتن دعوتشون میکردم. البته ناگفته نماند که مامانمم نقش مهمی داشت وهمش درحال دویدن دنبال من بود. اینجا دارم دامن هدیه رو میکشم تا بیاد باهم بدوییم. اتاق عقد تنها جایی بود که از حضورمن ...
6 مهر 1391

ماجراهای من واُتــــــــــــــــوس

      1391/06/29 من وبابایی رفته بودیم گردش تا از غروب آخرین روزهای تابستانیمون لذت ببریم که این شد حاصلش: یک اتوبوس خوشگل وزیبا   من عاشق ماشینم وبه همه ماشینهای سواری با تشدید وغلیظ میگم: ماششششششششش وبه همه ماشینهای بزرگ اعم از اتوبوس ومینی بوس وکامیون وتریلی وجرثقیل میگم: اُتــــــــــــــــــــــــــــــوس امروزم بابایی که از سرکار اومد وبا هجوم نوای بییــــــــــــــــم،بییــــــــــــــــــــــم ِمن مواجه شد و در برابر زور وجبر ِمن تسلیم شد وراهی خیابون شدیم ووقتی برگشتیم خونه پدرجون اینا همه منو با یار شفیق تازه واردم دیدن وبهم تبریک گفتن.بلـــــ...
6 مهر 1391

درس عشق ورزیدن به همنوع

پسرگلم سلام امیدوارم همیشه خوب وتندرست باشی ماه من. الان که داری این مطلب میخونی نمیدونم چندسالته ولی مطمئنم حال امروز منو میفهمی اینو از هوش وعاطفه سرشاری که توی این سنِ کم ازت میبینم  میتونم تشخیص بدم. ماه من توی روزگاری که از همه میشنوم مهربونی ومحبت مرده،آدمهایی کنارم هستن که توی عشق ورزیدن بی بدیلن،آدمهایی که فقط ازم توقع ندارن،آدمهایی که منتظر نیستن تا از من بهشون عشقی برسه وبعد چند صدم اونو اونم از روی وظیفه واجبار بهم پس بدن. آگاه باش نفسم که همیشه وهمه جا توی تمام فراز ونشیبهای زندگی هم هستن کسایی که داشتنشون برای خیلیییییییییییی ها رویا وآرزو شدهوتو باید قدر اونا رو بدونی. عشق اهورایی من ،شخصیت نیک وق...
29 شهريور 1391