نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

جریانات من در عروسی

1391/7/6 19:08
نویسنده : مامان سمانه
2,123 بازدید
اشتراک گذاری

1391/06/30پنجشنبه

در روزهای پایانی شهریور ماه به عروسی پسرخاله بابایی (آقایوسف)دعوت شدیم ومن توی اون عروسی برای اولین بار گریه وشیون سر ندادم ونشون دادم که دیگه واسه خودم آقایی شدم.11

 

اولش کمی توی بغل مامان نشستم وبعد که با محیط آشنا شدم رفتم سراغ بدو بدو وبازی با بچه ها وکلی خندیدم وبهم خوش گذشت.

با هدیه وامیر مهدی دنبال بازی میکردیم  .حتی اگه بچه ها خسته میشدن ودقایقی میایستادن من سرشون جیغ میزدم وبه ماراتن دعوتشون میکردم.1البته ناگفته نماند که مامانمم نقش مهمی داشت وهمش درحال دویدن دنبال من بود.نیشخند

اینجا دارم دامن هدیه رو میکشم تا بیاد باهم بدوییم.

عروسی

اتاق عقد تنها جایی بود که از حضورمن بی نصیب موند وعلتش هم قفل بودن دربش بود که متاسفانه  هرچقدر تلاش کردم موفق به باز کردنش نشدم.

عروسی

اینم نهایت قدرت محمدرهام پهلوان

عروسی

 

خلاصه این روال تا جایی ادامه داشت که مامان سمانه خسته شد وزنگ زد تا بابایی من رو ببره سمت آقایون.وقتی رفتم سمت آقایون دیگه بچه ای در حال دویدن نبود که منم بهش بپیوندم در نتیجه نوای بییم بییم سر دادم وهمش گفتم اُتوس تا بابایی متوجه شد که من رو برای تماشای اتوبوسها باید ببره توی خیابون .

1

بعد از جدایی من از مامان،چهره مامان کاملا"دیدنی شده بود .موهاش حسابی آشفته شده بود وخستگی تو چهره اش موج میزد.بین خودمون بمونه از اونجایی که من سرعت بالایی در دویدن دارم واصلا"هم جلوی پام رو نگاه نمیکنم مامانی چند باری منو از له شدن از زیر پاهای رقصنده ها وشوت شدن احتمالی من توسط تکنو کارها نجات داد.

1

برای شام برگشتم پیش مامانی وچون از صبح هیچی نخورده بودم وبه مامانم حرص داده بودم تصمیم گرفتم برای خوشحال شدنش شام نوش جان کنم.

مامانی هم از ذوقش از گوگه(گوجه)خوردن من عکس انداخت.

عروسی

 

با آرزوی خوشبختی برای عروس وداماد .

1

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

نایسل
6 مهر 91 18:08
هههههههههههههههههههه
مامان محمد و ساقی
6 مهر 91 18:49
سلام عزیزم.ایشا... همیشه به عروسی
پس حسابی به مامانت حال دادی.
سمانه من تا حالا با ساقی عروسی نرفتم.همه ازم گله می کننو به خاطر همینطور چیزا نمیرما.میترسم ساقی آبرومو ببره


سلام گلم.مینا تو خیلییییییییییی سخت میگیریها،اولا"که ساقی دیگه خانوم شده.دوما"بچه همینه دیگه فقط خودت خیلی خسته ونابود میشی ولی بازم خوش میگذره.
نایسل
6 مهر 91 19:24
لطف داری عشقممم
نایسل
6 مهر 91 19:46
نایسل
6 مهر 91 20:26
نایسل
6 مهر 91 20:36
گل بنفشه
مامان نیکان
7 مهر 91 5:49
سلام
خسته نباشید بزرگ بهتون میگم.
احساستون را برای خستگی و بدو بدو کردن محمد رهام جان درک میکنم.
انشالله زنده باشند و به قول ما بدی کنند.


سلام ممنون دوست خوبم

ان شـــــــــــــــــــــــاللـــــــــــه
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
7 مهر 91 10:42
انشالله همیشه به شادی گل پسر.


ممنون خاله مریم جون.برای شماهم همین آرزو رو داریم
الهه مامان روشا جون
7 مهر 91 11:59
سلام عزیزم.
همیشه به عروسی.
الهی قربون پهلوان کوچولوی خودم برم که انقدر خوشمزه است و خوشمزه گوجه میخوره.
سمانه جون میبینم که حسابی برنامه ی دو داشتی.چند کیلو لاغر شدی خواهر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام عزیز دلم

ممنون خانومی

هییییییییی خواهر مگه به این راحتی من لاغر میشم؟؟؟!!!!
ستاره زمینی
7 مهر 91 12:02
عزیزم انشالله همیشه به شادی گلم .

پس حسابی محمد رهام جون حال گیری کرده.خدا سلامتش دارد.




ممنون عزیزم

نه بابا من از این کاراش بدم نمیاد خسته میشم ولی کلی با شیطنتاش حال میکنم.ان شالله همیشه سلامت باشه وبدو بدو کنه.
ستاره زمینی
7 مهر 91 12:02
محمد رهام جان دوست داریم خیلی زیاد


ماهم شما وریحانه خانوم خوشگل رو خیلیییییییییی دوست داریم
مونا مامان امیرسام
7 مهر 91 20:20
اااااااااااااای خداا.چه تلاشی میکنه
مونا مامان امیرسام
7 مهر 91 20:20
تیپشووو ببین
الهه مامان یسنا
8 مهر 91 9:59
شیطونک مامان گناه داره خوب یه کم به فکرش باش
مامان رهام
8 مهر 91 11:45
همیشه یه عروسی ..ان شاله عروسی خوددپهلوان من


ممنون.ان شالله عروسی رهام جون
مامان سانلی
8 مهر 91 16:12
همیشه به عروسی و خوشی دوستم. خسته هم نباشی واقعا. مردم از خنده محمد رهام رو در حال در باز کردن دیدم .خیلی باحالی عزیز دلم


ممنون سمیه جونم.خوشحالم که خندیدی منم درعین خستگی کلی بهش خندیدم.
مامان پاتمه
8 مهر 91 20:19
سلام عزیزم
همیشه به شادی و عروسی
ممنونم که به ما سر زدین
بابت لینک هم ممنون
ما هم با کمال افتخار لینکتون میکنیم دوست من


سلام دوست خوبم
ممنونم که ما رو قابل دونستین
مامان محمد و ساقی
8 مهر 91 23:13
سلام سمانه جون.عجب فیلمی رو دیدی دختر.نترسیدی.من تو بارداریم سریال lost رو میدیدم.همش تو استرس این سریال بودم.
فکر نمی کنم بتونی با محمد رهام سینما بری.
فکر می کنم 3 متر کباب خوردیم.فرداییش حالم بد شد.
ممنون از لطفت عزیزم.


یه جایی که اسبه شیهه کشید چون صدای سینما خیلی بلند بود واقعا"ترسیدم ولی بقیه جاهاش نه.

نوووووووووووش جونتون فقط حیف که حالت بد شده!!!
مامان محمد و ساقی
8 مهر 91 23:17
این همه تعریف...لطف داری دوست خوبم.قالب همین تخم مرغ پخته دیدی عزیزم.یعنی استیل بود و توش تخم مرغ می پخت.میشه بگی کدوم فروشگاه دیدی؟


جز حقیقت چیزی نگفتم.اون قالبی که توی تابه باید بذاری وتخم مرغها نیمرو میشن رو توی پرومای مشهد وهایپر استار تهران دیدیم ولی تفلون نبود که بعد از پخت راحت جدا بشه.
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
9 مهر 91 2:15
حسام کوچولو اومده با عکسای شمالش لطفا بهش سر بزنید ممنون.
راستی نظر یادتون نره


به روی چشم
مامان کیان کوچولو
9 مهر 91 12:53
آخییییییییی عزیزم خدار وشکر که بهتون خوش گذشته ... همیشه شاد باشید ... اینم به افتخار عروس و داماد


ممنون عزیزم.با این همه تشویق بازم دلم خواست برم عروسی.حیف که دیگه فعلا"عروسی نداریم.
شقایق(مامان محمد ارشان)
9 مهر 91 13:34
ایشالا عروسی محمد رهام گلم...
خاله عروسی خودت که نمیخوای اونطوری بدویی؟


ان شالله.....اگه به مامان وباباش رفته باشه که روز عروسیشم آرامش نداره وتند تند راه میره
مام پارسا
11 مهر 91 3:17
ای جااااااااااااااااااااااااااانم چه کیفی کرد محمد رهام جونم...مامانی تو رو خدا همیشه این جور موقعیت ها از خودت عکس بنداز تا ما ببینیم و یه کم بخندیم....البته شوخی کردم هاااااا چون خودم هم این طور موقع ها قیافه ام همین طوری میشه


آفرین راست میگی اگه میشد حتما"اینکاررو میکردم .هم خودمون میخندیدیم هم وقتی بزرگ شد میدید من چه شکلی شده بودم از دستش
عمه اریسا کوشمولو
12 مهر 91 22:24
عسیسسسسم چقد اون عکس پشت در بسته عقد باحال بود
انشالله دامادیت خاله جونی


ممنونم خاله جونم ان شالله عروسی شما
مریم (مامان آرینا)
30 مهر 91 18:09
وای چه پسمل شیطون بلایی هستی خییلی کارات نمک داره خاله،مامانی چند وقت پیش پیشم اومده بودی ومن سرم اینقدر شلوغ بود که نرسیدم بیام بازم بیا خوشحال میشممایل به تبادل لینک بودید خبرم کنید


ممنون خاله جون

با افتخار لینک شدید