گلی در گلستان
یکشنبه1391/07/02
شب گذشته خونه پدرجونم خوابیدیم وصبح بعد از بیدارشدنمون دایی تصمیم گرفت برامون یه برنامه گردش ترتیب بده وپیشنهاد بسیار خوبش با استقبال مامان مواجه شد وحاضر شدیم وسرراه رفتیم دنبال یایا(اسم جدیدخاله سارا )وچهارتایی روانه بازارگل شدیم.
ای بابا مامان از تو ماشین عکس گرفتن روشروع کردی.عجب پشتکار قوی ای داره این مامان من در پروژه عکاسی از من
خب رسیدیم!!!!!!
فکرکنم بهتره ازهمینجا شروع کنم
فکرکنم منم مثل مامانم کاکتوس دوست دارم،اینو از حالت چشمام میشه حدس زد
مامانم از اینا هم دوست داره ولی فکر کنم من نه!!!!!!!!!!!
اینجا هم درحال تلفظ هیجانی (((گل)))هستم.
باکمک دایی جون روی پایه گل قرار گرفتم وبه گفته مامانم از هرگلی خوشگلترم.(جریان سوسکه ودست وپای بلوری رو شنیدین؟؟؟؟؟؟؟)
یک ژست عالییییییییی
گلِ خندان ِ مامانم بعد از یک تشویق جانانه به مناسبت فتح ارتفاعات گلستان
ومبهوت در زیباییهای خلق شده توسط خالق یکتا
مامانم درمدح این عکس میگه:
شیطنت از چشم سیات میریزه،خنده از اون کنج لبات میریزه
وطبق معمول من میدوم وهمه به دنبال من
ببینید چقدر این بادمجانهای زینتی که البته بیشتر شبیه فلفل دلمه ای هستن خوشگلن.
مامانم میگه یه گلی هست که از اینم زینتی تر وخوشگلتر وخوشبوتره اونم گل منه
بعد از گشت وگذار بین گلها به قسمت فروش ابزارهای گلکاری رفتیم وگلدون وبذر خریدیم تا با مامانی بریم تو فاز سبزیکاری وتهیه سبزیجات تازه وسالم البته این گلدونای فسقلی که مامان وخاله خریدن فکر کنم فقط سبزی روزانه مورد نیاز منو جواب بده.
اینجامن در انتظار دایی هستم تا ماشینو بیاره وبرگردیم بریم خونه.
وقتی دایی ماشین رو آورد ومن ومامانم سوار شدیم مکالمه ای بین ما ردو بدل شد که از این قراره.
من رو به مامان:بییـــــــــــــــــــــــم
مامان:صبر کن دایی وسایلا رو بذاره تو ماشین بعدا"میریم.
من مکرر وپشت سرهم:دایی.............دایــــــــــــییییییییییییییییییییییی
دایی:جانم دایی جون
من:دایی اِیا بییـــــــــــــــــم
بله وبدین ترتیب بنده اولین جمله سه کلمه ای رو نثار دایی کردم.مبارکم بادااااااااااا
وناگفته نماند که طبق روال همیشه توسط مامان چلونده وماچونده شدم.
ودرپایان بغل بغل گل نذر قلبها وچشمهای مهربانتان.