نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

شیرین تر ازعسل3

سلام وهزاران درود وخیر مقدم به شما نازنینان   یعنی چی مامی(جدیدا" به مامانم میگم مامی)؟؟؟؟میخوای من رو برای افطار بپزی؟؟دلت میاد؟؟ تو چشمای من نگاه میکنی ومیگی: تو خوشمزه ترین خوراک دنیایی واقعا"که..................................................... خب مامان جون به جای من بیا این پیتی وآپو (پیشی وهاپو) روبپزیم.باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا"کلاه مخصوص سر آشپز رو هم بده!!کفگیر یادت نره هااااااااااااااااااااا   دیگه چی میخوام؟؟؟؟؟؟ مامی بیزحمت اون دستگیره رو هم بده شاید لازمم بشه!!!!!!!!! خب تجهیزات کامل شد بریم سر اصل مطلب   دوستان گل بفرم...
9 مرداد 1391

سپهسالار

من یه مسافرت سه روزه به یه روستای خوشگل رفتم که اولین بارم بود اونجا رومیدیم .واز اونجایی که آبا واجداد ما همه شهرنشین بودن متاسفانه ما شهرستانی برای عوض کردن آب وهوا وحال وهوا نداریم واین روستای زیبا حدودا"40سال پیش توسط بابا بزرگ مامان سمانه کشف شده وشده تفرجگاه تابستانی خانواده ما. گفتم بابابزرگ........ اینم بگم که بابابزرگ ِمامان سمانه بزرگمردیه ی که اگه از نزدیک ببینیدش حتما"عاشقش میشید.همه چی تمومه..........با خدا وبا ایمان،مهربون،دل جوون،اهل سفر وگردش،خوش خلق وخوش سفر که از خوبیهاش هرچی بگم کم گفتم. خدایا به بزرگ خاندان نوین روز عمر طولانی وبا عزت وتن سلامت عطا کن تا همیشه سایه پرمهرش روی سر بچه ها ونوه ها ونتیجه هاش باش...
6 مرداد 1391

سفر به قریه سپهسالار

سلام ودرود فراوان 1391/04/27 ما با ماشین پدر جون (به علت مصرف کمتر آلاینده سربی ولذت از وجود پدرجون ومامی جون ودایی جون)  راهی روستای سپهسالار شدیم ومن توی ماشین خواب بودم که ناگهان از صدای خنده وصحبت خانواده بیدار شدم ودیدم ای دل غافل همه دارن از سد  لذت میبرن ومن تنهایی توی ماشین خوابیدم .ولی چون همه حواسشون به من بود سریع متوجه بیداریم شدن واومدن پیشم.مامانی من رو بغل کرد وگفت :پسرم سد یه جای گود بزرگیه شبیه یه وان خیلی بزرگ توی دل کوه که آب باران وابهای سطحی توی اون جمع میشه وبعد از یک سری مراحل میاد توی لوله کشی شهری وبعدش خونه های شهرمون .تا من وتو وبقیه بچه ها بتونن بنوشن وآب بازی کنن.خلاصه ناز دونه ی من اینجا ...
4 مرداد 1391

عاقبت یک ورووجک

خدا یا آخه مگه من چیکار کردم که این مامان وبابا این بلاها رو سر من میارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   چه بلایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودتون ملاحظه بفرمایید   وای چقدر از زمین فاصله دارم!!!!!!!!!!!!!!   بابایی من میترسم   مامانی کمککککککککککککککککککک   ماآنی (مامانی) اگه به خاطر کارهایی که توی پست قبل انجام دادم آویزونم کردی، پس چرا اسم پست رو گذاشتی شیرینتر از عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه این همه دوستامون از این پست وحرکتهای من خوششون اومد واقعا"چرا تنبیه به این وحشتناکی برام در نظر گرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟شما که خودتون عاشق شیطنتهای من هستید،دلیل این کارتون چیه؟؟   ...
31 تير 1391

شیرین تر از عسل2

من یه همچین پسری هستم. شیرینتر از عسلی از دیروز تا امروز: درطی روز چندین بار متوالی تمام کشوهایی که میتونم باز کنم رو مرتب میکنم. وهمینطور کابینتهای آشپزخونه رو.   کلا"خیلی توی مرتب کردن خونه به مامانم کمک میکنم. در روز یک بارم لباسشویی روشن میکنم. من هر وعده بعد از خوردن چند تا قاشق غذا مشغول آشپزی میشم.   اول فکر میکنم چی بپزم!!!!!!!!!!!!!!   آهااااااااااااااااااا فهمیدم!!!!!!!!!!!!!!   غذای مخصوص سر آشپز   اول باید خوب وَرزِش بدم.     بفرمایید............نوش جان..........
25 تير 1391

نیمه شعبان و17ماهگی من

  1391/04/15 امروز تولد امام زمان وپایان هفدهمین ماهگردمنه. مامان وبابام خیلیییییییییی خوشحالن که من دارم بزرگ میشم وخیلی خوشحالن که توی این روز بزرگ ومبارک من 17ماهگیم رو پشت سر گذاشتم. امام زمان به یمن این تلاقی تاریخی زیبا ازت خواهش میکنم بهم یه هدیه بدی،چه هدیه ای؟؟؟؟؟؟ من رو در پناه خودت از شیطان ووسوسه هاش محافظت کنی تا من از یاران وسربازان شما باشم.قبوله آقا جون؟؟؟   ...
20 تير 1391

فرشته ای در حال سجود

سلام بر مهربونترین وزیباترین هدیه خدا   عزیز دل مامان،از وقتیکه توانایی چهاردست وپارفتن روپیدا کردی.هر کسی نمازمیخوند میرفتی جلوش میشستی وبا دقت تمام نگاش میکردی والان حدود یک ماهیه که شماهم سجده میزنی بر محراب عشق خالق. توی دلم یه حالی میشه ویه حس لرزش تمام وجودم رو میگیره وقتی میبینم بی آنکه کسی به تو بیاموزد معنای الله اکبر بر وجودت نقش بسته ودر برابر عظمتش سجده میکنی ومن با دیدن این صحنه ها از اعماق وجودم فریاد میزنم: الله اکبر این بار من باید عاشقی وخلوص را از تو بیاموزم.   برای من هم دعا کن فرشته ی در حال سجودم.   ...
16 تير 1391